یه پست پر و پیمون
سلام دوستای خوبم.
حالتون چطوره؟
منم خدا رو شکر خوبم.
اومدم با یه پست طولانی. پیشاپیش معذرت، اگه زیاد شده.
اولا که امروز ولنتاین بود. بر همگی مبارکا.
از شنبه 11 بهمن تا دیروز یکشنبه 19 بهمن لپتاپم خراب شده بود. یعنی شنبه یهویی خود به خود رفت برای آپدیت شدن و هنگ کرد و مجبور شدم ویندوزش رو کلا عوض کنم. منم که بدجووور به لپتاپم عادت دارم، به طوری که این 8 روزی که دستم نبود برام مثل 8 سال گذشت. والا بوخودا.
مجبور بودم تموم کارامو با گوشیم بکنم. اینجا هم با گوشیم میومدم. اما چون گوشیم کلا گویاست تایپ کردن باهاش فوق العاده سخته و واسه خودش قلق داره. خخخ.
تنها امکان خوب گوشیم اینه که تموم ایموجی ها و شکلک ها رو برام میخونه، برعکس لپتاپ.
خلاصه که خدا رو شکر دیروز درست شد و من بازم تونستم به راحتی به دنیای شیرین نی نی وبلاگ قدم بذارم. خخخ.
از شنبه این هفته ترم دوم دانشگاهم شروع شد.
میخوام یه خاطره باحال تعریف کنم. اگه حسش رو داشتید بخونید.
جمعه شب یهویی دیدم 120 تا اینا پیام از گروه English literature که همون گروه کلاسمونه برام اومده.
تعجب کردم که یعنی چی شده؟ بازشون کردم که دیدم همکلاسیام تصمیم گرفتن جلسه اول کلاس فرداشو بپیچونن. منم که قانونمند و پایبند به اصول نظم و انضباط.
هیچی دیگه. من گفتم به من چه؟ اونا هر کار میخوان بکنن. من راه خودمو میرم.
آقا من فردا خیلی شیک و مجلسی سر کلاس کانکت شدم که چشمتون روز بد نبینه!
دیدم فقط من و یه نفر دیگه سر کلاس آنلاین شدیم. استادم اومد و هر چی گفت hello hello کسی جواب نداد که نداد. فقط من جوابشو میدادم.
از اون طرف یه دفعه: دینگ، صدای پیام گوشیم اومد.
بچه های کلاس نوشته بودن: کسی الان سر کلاس رفته؟
منم خوندم و هیچی نگفتم. مثل دیشبش هیییچ اظهار نظری نکردم. انگار نه انگار که توی اون گروه وجود خارجی دارم.
وااای وااای وااای! الانم که دارم اینا رو مینویسم میخندم.
همشون میگفتن نه، ما سر کلاس نیستیم.
این مییون یکی گفت من الان میرم از صفحه کلاس عکس میندازم ببینیم کیا رفتن سر کلاس و اصلا کلاس تشکیل شده یا نه.
آخ آخ! دیدم الانه که گندش در بیاد، تا عکس صفحه رو فرستاد نوشتم بچه ها چرا کلاس تشکیل نمیشه؟
متوجه شدین یعنی چی؟ یعنی خودمو زدم به اون راه.
ووووواااااییی! یهو همه منو ریپلای کردن
یکی: یا خدا!
یکی دیگه: تو رفتی سر کلاس؟
اون یکی: چرا رفتی سر کلاس الان؟ بیا بیرون از سایت، کلاس کنسله
منم قشنگ اونی که گفته بود یا خدا و انگار داشت سکته میکرد رو ریپلای کردم و نوشتم: چی شده؟ با یه استیکر تعجب کردن. یعنی من الان از هیچی خبر ندارم. شما برای چی دارین جوش میزنین؟
برام نوشتن که ما دیروز خودمونو کشتیم که سر کلاس نریم و مگه دیروز نگفتم که میخوایم بپیچونیم؟
منم باز خیلی خونسرد، فقط نوشتم: من پیاماتون رو ندیدم. چون زیاد بودن نخوندمشون و همینجوری رد کردم.
آی ضایع نشدن، آخیییی بیچاره ها. یعنی فکر کنم اگه میتونستن یه دعوای حسابی میکردن.
آخه میدونین، اگه هیچکس اون جلسه رو نمیرفت کسی غیبت نمیخورد. ولی حالا که من و اون یکی دانشجوعه رفته بودیم بقیه ای که نرفته بودن غیبت خوردن.
من میگم بابا کلاس مجازی چیه که پیچوندنش چی باشه؟ شما بگین والااا. خخخ.
خلاصه که اون روز تا یه مدت داشتم از دستشون میخندیدم. هم از این شدت هماهنگیشون که یه دفعه همشون کلاس رو نیومدن، هم یه خورده از زرنگی خودم.
همین دیگه. شاااد باشید.