آخرین پست 18 سالگیم
سلاااام.
خوبییین؟
من پر انرژی اومدم با کلی تعریف از این چند وقت. البته سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم که کسی حوصلش سر نره. ولی خواهشا کامنت ها مثل پست قبلی نباشه دیجه. مرسییی.
خب از 24 خرداد تعریف میکنم که اولین روز امتحانام بود.
اون روز امتحان خواندن و درک مفاهیم داشتیم که ساعت 9 صبح بود. دیشبش زیاد زود نخوابیده بودم. برای همین ساعت گذاشتم و صبح با کلی استرس بیدار شدم که وای الان امتحانم شروع میشه. امااا... پا شدم رفتم توی سایت و شرکت در آزمون رو زدم. اما هر چی صبر کردم دیدم هیچی به هیچی. آخه استادمون اصلا هیچ سوالی نداده بود بهمون. عجیبا غریبا. خلاصه که هیچی دیگه. استادمون گفت از سایت بیاین بیرون و نمره تون رو با استفاده از دوتا پروژه ای که توی طول ترم داشتین میدم. حالا همه خوشحالن و من حرصی، از اینکه خوابمون رو پروند. خخخ.
سه شنبه 25 خرداد تا جمعه 28 خرداد با خانواده گل مامانم رفتیم شمال. یعنی من اینقدررر وابسته مامان بزرگم و خاله هامم که نگو و نپرس.
خیلی سفر خوبی بود. بعد از تقریبا یک سال رفتیم مسافرت و خیلی هم خوش گذشت خدا رو شکر.
مامان و بابام برامون چیز کیک و کیک خیس درست کردن و عمو سعید برای شام همبرگر و هاتداگ پنیری و شنیسل خرید و من حسابی بخور بخور کردم خخخ.
یه روزم که مامان جانم قرمه سبزی درست کرد. قرمه سبزی های ایشونم که دیگه لنگه نداره. یعنی کل غذا های ایشون عالی و خوشمزه میشه. آخه دست پخت مامانم خیلی خوبه بچه ها.
خلاصه که جای همتون حسابی خالی.
چهارشنبه 26 خرداد امتحان گرامر داشتم که فقط یه سوال داده بود. باورتون میشه؟ فقط یه سوال. منم به خوبی جوابشو نوشتم و در عرض پنج دقیقه ثبت آزمون رو زدم. به همین راحتی. البته استاد خواندن و استاد گرامر با هم یکیه. ایشونم یه مقدار که نه، خیلی آسانگیر هستن و حسابی خوش به حال ماست.
شنبه 29 خرداد امتحانی رو داشتم که فکر میکردم سخت ترین امتحانمه. البته خیلی خونده بودما ولی استادش اونقدر بهت استرس میده که اون چیزی هم که بلدی یادت میره. اما من سریع تر از همه جوابا رو نوشتم و فرستادم براش. تازه میگفت خیلی عجیبه که اینقدر زود حل کردی. فکر کرده بود من تقلب کردم که ناراحت شدم و بهش گفتم اگه شک داری ازم شفاهی امتحان بگیر که حرفشو پس گرفت و گفت نه حتما تو خیلی خوندی و به سوالات مسلط بودی.
امتحان یکشنبه گرچه آسون بود ولی خیلی وقت گرفت. حدود دو ساعت اینا.
ولی امان از امتحان دوشنبه که سخت ترین امتحانم بود و واقعا احتیاج به امداد غیبی داشتم خخخ. ولی اونم گذشت خدا رو شکر.
شنبه و یکشنبه پشت سر هم دوتا امتحان عمومی دارم و از امروز دیگه باید شروع کنم بخونم.
یعنی روز تولدم امتحان دارم. اونم چه امتحانی؟ اندیشه اسلامی. واقعا عجب تولدی بشه امسال!
حالا از بحث امتحانا بیاییم بیرون.
تیر ماه زیبا با ولادت امام رضای عزیزمون شروع شد. چقدر دلم میخواد برم پابوس ایشون خدا میدونه. شش ساله نرفتیم. کاش ما رو بطلبن.
یادمه پارسال آخرین پست قبل از تولدم رو سوم تیر گذاشتم که اون موقع مصادف شده بود با روز دختر. یادتونه چقدر در مورد تولد 18 سالگیم حرف میزدم؟
امسالم خیلی خوشحالم. چون خدا کمکم کرد و تونستم توی 18 سالگیم کارای مفیدی انجام بدم.
توی 18 سالگی دیپلم گرفتم، کنکور دادم، توی رشته ای که از نوجوونیم آرزوشو داشتم و توی یه دانشگاه خوب قبول شدم، دو ترم از دانشگاهم رو گذروندم و تقریبا نصف بیشتر کتاب آخرم رو نوشتم. خلاصه که از کارایی که کردم راضیم.
امسالم از خدا توفیق میخوام که کمکم کنه تا توی 19 سالگیم زندگی پر بار تری داشته باشم. شماهم برام دعا کنید.
با آرزوی بهترینها برای تک تکتون.