زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

تولد هستی و امیر علی

سلام دوستای خوبم. امروز تولد 13 سالگی دختر عمه ی منه. من دیروز به بابا و مامان گفتم تولدشه و تصمیم گرفتیم براش یه کیک درست کنیم و سورپرایزش کنیم. بابای مهربونم براش تدارک یه کیک خوشگل رو دید. حالا عصر که تزئینش کردیم عکسشو میذارم. هستی جون تولدت مبارک. انشاالله یه روز خوشبختیتو ببینیم. چهار روز دیگه هم یعنی 27 شهریور تولد پسر داییم امیر علی هستش. پیشاپیش تولدشو به اونم تبریک میگم.
23 شهريور 1398

شام غریبان 1398

عجب لحظات غریبیست این شام غریبان. نمی دونید چقدر دلم گرفته. دلم هوای غصه داره. هوای گریه. انگار به همه جا گرد غم پاشیدن. دیروز که رفته بودیم بیرون، مامان می گفت انگار تو شهر خاک مرده پاشیدن. اینقدر که هوا بوی ماتم گرفته و شهر غمگینه. آره. دل خیابونا هم الان غم داره. غم بی بی زینب. غم حضرت رقیه ی کوچولو که از غم پدر دق کرد. می دونین، دل منم غم داره. یه غم بزرگ. یه غم سنگین. خدایا بغض دارم. می خواهم مثل آسمان ببارم. ولی می دانم که حتی اگر مانند باران هم بشوم، نمی توانم داغی که یزیدی ها به دل اهل بیت و عاشقان آن ها گذاشته اند را کم کنم. خدایا در این وقت عزیز به همه صبر بده و حاجت روایشان کن. آمین. شام غری...
19 شهريور 1398

عاشورا و تاسوعا 1398

هر شب می خونم باشور و نوا، کربلا می خوام ابوالفضل ذکر سجود نمازم شده :کربلا می خوام ابوالفضل جدایی هم حدی داره آقام، کربلا می خوام ابوالفضل ابوالفضل کربلاییم کن .ابوالفضل نینواییم کن نفس نفسم ذکر کربلاست ،کربلا می خوام ابوالفضل عشق من فقط گنبد طلاست ،کربلا می خوام ابوالفضل قسمتم بکن تا بیام حرم، کربلا می خوام ابوالفضل جون و زندگیم نذر روضه هات ،کربلا می خوام ابوالفضل ابوالفضل کربلاییم کن .ابوالفضل کربلاییم کن ابوالفضل نینواییم کن .ابوالفضل نینواییم کن ***** تاسوعا و عاشورای حسینی بر تمامی مسلمانان جهان تسلیت باد.
18 شهريور 1398

در وصف حضرت علی اصغر (ع)

هنگامى که همه یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، نداى غریبانه امام بلند شد : « آیا حمایت کننده اى هست تا از حرم رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم حمایت کند؟ آیا فریادرسى است که براى امید ثواب ما را یارى کند؟ ». وقتى که این ندا به گوش بانوان حرم رسید، صداى گریه و شیون آنها بلند شد، امام کنار خیمه آمد و به زینب علیهاالسلام فرمود : فرزند کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم، کودک را گرفت، همین که خواست ببوسد حرمله تیرى به سوى گلوى نازک او رها کرد، آن تیر به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح کرد . امام حسین علیه الس...
16 شهريور 1398

وضعیت مدرسه ام

سلام. بچه ها باید حرف بزنم. هیچ جا مثل اینجا رو نداشتم که بگم. اعصابم خرده. خواهشاً یه کم دلگرمی بدین. فقط 20 روز تا شروع مدرسه ها مونده. پارسالم با کادر مدرسه ام سر یه مسئله ای مشکل پیدا کردیم. همون سختگیری مزخرفی که در مورد ثبت نام نابینا ها انجام میدن و چیزای دیگه. حالا مامانم می خواد مدرسه ام رو عوض کنه. توی سال دوازدهم، سخت ترین و مهم ترین سال تحصیلی. برای رشته ما هم (یعنی رشته کامپیوتر و شاخه کار و دانش) مدرسه های دخترونه زیادی وجود نداره اینجا. حالا مامانم یدونه پیدا کرده ها. ولی نمی دونم چه جوریه که مدرسه اش. یعنی استرس دارم شدیداً. دعا کنید مدرسه خوبی باشه. امسال سال آخرمه. خیلی برام مهمه که...
11 شهريور 1398

آغاز محرم 1398

رقیه واسه آب بیداره امشبو، رقیه واسه آب بیداره امشبو. بگو چی من بدم جواب زینب و؟ بگو چه جوری من به خیمه ها برم؟ بگو چه جوری من به خیمه آب بدم؟ خودت بهم بگو بی تو کجا برم؟ امان امان امان، آقام حسین حسین غریب کربلا، آقام حسین حسین ای شاه کربلا، آقام حسین حسین کی پاره کرده مشکت و داداش داداش؟ کی در آورده اشکتو داداش داداش؟ کی در آورده اشکتو داداش داداش؟ امان امان امان، آقام حسین حسین غریب کربلا، آقام حسین حسین ای شاه کربلا، آقام حسین حسین آب نمی خوایم، فقط تو باش، داداش داداش آب نمی خوایم، فقط تو باش، داداش داداش ***** آغاز ماه محرم، ماه سوگواری و سیاهپوش شدن تمام عالم رو به همه تسلیت میگم. ...
10 شهريور 1398

شاید، خداحافظی موقت

سلام. حالتون چطوره؟ اومدم کمی باهاتون درد و دل کنم. اینکه آدم به اشتباهش اعتراف کنه واقعاً جرئت می خواد. اونم تو یه فضای عمومی که همه می خوننش. ولی من میگم. چون این کارو نشونه شکستن غرور نمی دونم. راستش من تو تابستون 98 اصلاً از خودم راضی نبودم. همش وقتمو به وبگردی و واتس اَپ و چرت و پرت گذروندم. در حالی که وقتو به بطالت گذروندن درستش نیست. چون میگن وقت طلاست و باید ازش خوب استفاده کرد. من تابستون 97، 96 و حتی 95 خیلی خیلی بهتر بودم و کارهای واقعاً مفید انجام دادم. 6 تا رمان کامل و یکی هم نصفه نوشتم. چهار تاشونم ویرایش کردم. اینا رو نمیگم که از خودم تعریف کرده باشما. نه. ولی می دونین رمانام چند صفحه ای بودن؟ 170، 200، 31...
7 شهريور 1398

لحظه ها

مردی درحال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید خدا :وقت رفتنه. مرد :به این زودی؟ من نقشه های زیادی برای زندگیم داشتم. خدا :متاسفم. ولی وقت رفتنه. مرد :در جعبه ات چی داری؟ خدا :متعلقات تو را. مرد :متعلقات من؟ یعنی همه چیز های من؛ لباسهام، پولهایم و ـ ـ ـ خدا:آنها دیگر مال تو نیستند. آنها متعلق به زمین هستند. مرد :خاطراتم چی؟ خدا :آنها متعلق به زمان هستند. مرد :خانواده و دوستانم؟ خدا :نه، آنها موقتی بودند. مرد :زن و بچه هایم؟ خدا :آنها متعلق به قلبت بودند. مرد :پس وسایل داخل جعبه حتما اعضای بدنم هستند؟ خدا :نه؛ آنها متعلق به گرد و غبار هستند. مرد :پس ...
6 شهريور 1398