زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

کمی درد و دل

سلام بچه ها. خوبین؟ منم خوبم. ولی با کلی حرف. می خواستم یه سری عکس بذارم، ولی دیگه طاقت ندارم صبر کنم تا مامان بیاد عکسا رو بگیره که من بذارم. پس الان در بارشون میگم بعد شب عکسا رو تو یه پست جدید میذارم. اول از اتفاقی بگم که صبح افتاد و منو به شدت آشفته و غمگین کرد. ااا، خب خبر خوبم دارم، حالا بذارین اینو بگم، یه کم سبک شم بعد خبرای خوبو میگم که شمام شاد شین. امروز با همکلاسیم خواستیم از حیاط بریم تو کلاس، اما من درست عصامو نزدم و تالاپ... با دست و پا تو پله ها افتادم زمین. بی شوخی. شاید باورتون نشه. توی کلاس شاید به اندازه 45 دقیقه همونجوری سرمو گذاشته بودم رو میز و اشکم در میومد. درد بدی بود. نه درد پ...
24 مهر 1398

روز عصای سفید (روز نابینایان) 1398

روز عصای سفید، روز نابینایان مبارک 23 مهر ماه، مصادف با 15 اکتبر، روز نابینایان است. *** سلااام. خوبید بچه ها؟ منم خیلییی خوبم. بلههه. فردا روز نابینا هاست. همون مناسبت مهمیه که تو پست قبلیم گفتم. اما من صبر نداشتم پست بذارم. گفتم فردا مدرسمون دیر تعطیل میشه و تا بیام خونه و ناهار بخورم و خستگی در کنم و... اوووه، بعدش باید پستمو بذارم. منم که عجول. گفتم خب چه کاریه؟ چرا بچه ها رو منتظر بذارم؟ خب همین الان پستمو میذارم دیجه. به خدا لایک نکنین... دیگه هیچی دیگه. اصلاً مدیونین لایک هم می کنین نظر ندین. والا به خدااا. خب اینم عکس کادو های مامان و بابای گلم به...
22 مهر 1398

مختصری تعریف از هفته دوم مدرسه

خوشبختی احساسی است که شاید بشود خیلی راحت به دستش آورد. به شرط اینکه آسانگیر باشی و به همه چیز و همه کَس با عینک خوشبینی نگاه کنی. سلام دوستان. این روزها، حال خوشی دارم و بسیار شادم خدا رو شکر. شرایط تحصیلیم بر وفق مراده. البته راه دور مدرسه از خونمون و زمان طولانیشم هستا. ولی خب اینا به داشتن دوستای خوبم، معلم های مهربونم و درس هامون که همه بجز آمادگی دفاعی آسون و خوبن می ارزه. روز دوشنبه امتحان هویت اجتماعی داشتم. ولی متأسفانه یادم رفت. حالا پیش خودتون میگین: وای! زهرا حتماً امتحانشو خراب کرده چون نمی دونسته! نه بابااا. بنده زبل تر از این حرفام. البته تعریف از خود نباشه. اون روز هیشکی درس رو نخونده بود و هر ...
19 مهر 1398

تولد زن عمو فریبای من و روز کودک مبارک

زن عمو فریبای مهربونم تولدت مبارک. انشاالله سلامت و شاد باشی، با عموی من خوشبخت باشی و سال دیگه این موقع یه کوچولوی خوشگل و سالم بغلتون باشه. روز کودک هم به تمام کودکان شیرین و دوست داشتنی ایران زمین مبارک. امیدوارم یک روز همه شما موفق شوید و کودکان امروز، آینده سازان جامعه در فردا ها باشند و بتوانند مأمنی سرشار از عدالت و مهربانی بسازند. خیلی ادبی حرف زدما نه؟ خخخ. 
16 مهر 1398

خواست خدا

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که درد هایش را در خود نگه میدارد. سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبهایش دوختند. گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: با من بگواز آن چه سنگینی سینه توست گنجشک گفت:لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی این طوفان بی موقع چه بود؟ ...
12 مهر 1398

شهادت حضرت رقیه (س) 1398

حال من از این خراب ترم بشه کسی نیست که سایه‌ی سرم بشه بدون عمه سفر نمیره که یه چیزی بگید که باورم بشه دیگه از کسی سوال نمی‌کنم خودمو دیگه وبال نمی‌کنم بد جوری موی سرم کشیده شد عمه من زجر و حلال نمی‌کنم زخمامو به عمه هام نشون دادم گوشواره هامو به ساربون دادم من باید بابامو امشب ببینم‌ نمی‌خوام بیاد ببینه جون دادم دخترت از عمه شرمنده میشه روزی صد بار میمیره زنده میشه بسکه هر کسی رسیده کشیده دست به موهام میزنم کنده میشه دردای بی دوامو چیکار کنم من نماز شبامو چیکار کنم هی به من میگن بدو نمیتونم آبله‌های پامو چیکار کنم تو ندیدی آخه پژمردنمو سر به زیر بال و پر بردنمو وقتی از شتر ...
11 مهر 1398

روز شماری تا تولد مامان جونم و تعریف خاطرات اولین هفته مدرسه

سلام سلام. من باز اومدم. وای وای بچه ها باور کنین تو این چند روز اصلاً اصلااا وقت نکردم حتی یه بیرون برم با مامان اینا، دلم باز شه. از بس که سرم شلوغه. یعنی گرفتار مدرسه ام شدیدااا. اصلا این پنج روز خیلی واسم سخت گذشت. پس فکر نکنین نمیام و دارم قصور می کنم توی پست گذاشتن. خب بریم سر وقت جریانات این چند روز. نه وایسین. اول یه چیز بگم که از همه واسم مهمتره. واییی بچه هااا! شنبه تولد مامانمههه. خیلی خوشحالم. می خوام تدارک یه کادوی خوشگل موشگل رو براش ببینم. انشاالله خب بریم سر وقت تعریف. به جون عمه ی غضنفر، دیگه می خوام بتعریفم. خب. اون میکروفون رو بدین به من. م...
10 مهر 1398