زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

عکس اولین ژله ای که من درست کردم به همراه عکس سفره ناهار خاله زهرام

سلام دوستان. گفتم تا وقت دارم بیام اینا رو بذارم. چند وقت پیش به یکی از بچه ها گفتم خودم واسه اولین بار ژله درست کردم. اونم گفت بذار ببینیم چی کار کردی. منم عکسشو گرفتم. حالا ببینیدش. اون یکی هم عکس سفره که خاله کوچیکه ی مهربونم زحمتشو کشید. خاله ی گلم یک دنیا مرسی ازت. خیلی روز خوبی بود اون روز. راستی استثناً فقط امروز میگم: زهرا تا این لحظه 17 سال و 3 ماه سن دارد. ای بابا! چقدر زود گذشت این سه ماه. انگار همین دیروز بود که 17 سالم شد. عمر آدمه ها. خیلییی زود می گذره. ...
5 مهر 1398

توصیفی از هفته اول مدرسه

سلام. خوبید بچه ها؟ منم الان خوبم. ولی این چند روز یعنی از 1 مهر 98 تا دیروز یه کم دوران سختی داشتم. چون شما ها خاطره اولین هفته مدرستونو نوشتید منم می نویسم حالا. ببخشید اگه یه تومار شد. 1 مهر 98 صبح خیلی عادی بیدار شدم و بعد از صرف صبحانه و پوشیدن یونیفرم مدرسه، مامان گلم از زیر قرآن ردم کردن و گفتم خب. به سلامتی دارم میرم مدرسه و تو راه آیت الکرسی خوندم. امااا... انگار اون روز هیچی رو روالش نبود. اولاً که کل روزو تنها نشسته بودم رو یه نیمکت. بعدشم که یکی از همکلاسیام آهو اومد نشست کنارم، تمام مدت زنگ رو گرفت خوابید. منم که دیدم معلمه درس نمی خواد بده از آهو تبعیت کردم دیگه، خخخ. اون روز زنگ اول ورزش داش...
4 مهر 1398

سالگرد ازدواج مامان بزرگ و بابا بزرگم

سلام بچه ها. شروع سال تحصیلی جدید رو به همتون تبریک میگم. اما این روزا یه کم سرم شلوغه و فکر و ذکرم به هم ریخته هست. وقتی اوضاع درست شد میام با طول و تفصیل در مورد مدرسه جدید میگم انشاالله. اما قصدم از گذاشتن این پست فقط اینه که... سالگرد ازدواج مادر بزرگ و پدر بزرگ عزیزمو تبریک بگم. آخه امروز مورخ 2 مهر 98، 47 امین سالگرد ازدواج اوناست. مادر بزرگ و پدر بزرگ مهربانم، سالگرد ازدواجتون مبارک. امیدوارم 470 سال در کنار هم با شادی و سلامتی زندگی کنین و سایه تون بالا سر ما باشه. راستی بچه ها، بابت نظرات قشنگتون توی پست های قبلی مرسی. یا حق.
2 مهر 1398

آخرین پست شهریور 1398: (یه پست متفاوت، هم شاد هم غمگین

دوستای فروردینی، رئیس خونه: بیاین دوستای اردیبهشتی، دلسوز خونواده: بیاین دوستای خردادی، بمب انرژی خونه: بیاین دوستای تیر ماهی، گل و مهربون و خانوم و با احساس: بیاین دوستای مردادی، سلطان خونه: بیاین دوستای شهریوری پر عطوفت: بیاین دوستای مهر ماهی اهل عدل و انصاف: بیاین دوستای آبانی مغرور اما خوش قلب: بیاین دوستای آذر ماهی شوخ و خندون: بیاین دوستای دی ماهی جدی اما با محبت: بیاین دوستای بهمن ماهی شیطون: بیاین دوستای اسفندی پر احساس: بیاین بیاین که می خوام یه کم صحبت کنم اینجا. برای شما ها. شما هایی که 2 ماه دوستای خیلی خوب من بودین. و 2 ماه با لایک ها و نظرات خوبتون شادم کردین. شاید من به خاطر محدودیت ها...
31 شهريور 1398

ناراحتی

بچه ها حالم خیلی بده. دارم دیوانه میشم. یه مشکل خیلی جدی و سخت برای یکی از آشنا های نزدیکم پیش اومده. اونقدریه که از استرس قلبم تیر می کشه و سوزش معده گرفتم. باور کنید الان که دارم می نویسم اشکام می ریزن. تو رو خدا دعا کنید. شدیداً التماس دعا دارم.  خواهشاً با دلای پاکتون دعا کنید طوری نشده باشه. دم مدرسه ها اعصابم خرد شده. دیگه اگه اینجا هم نمی گفتم از غصه می ترکیدم. واقعاً دلگرمی لازمم.
29 شهريور 1398