زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

دانه های قهوه

زن جوانی پیش مادر خود می‌رود و از مشکلات زندگی خود برای او می‌گوید و اینکه او از تلاش و جنگ مداوم برای حل مشکلاتش خسته شده است. مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد. سپس توی اولی هویج ریخت در دومی تخم مرغ و در سومی دانه های قهوه. بعد از بیست دقیقه که آب کاملاً جوشیده بود گازها را خاموش کرد و اول هویج را در ظرفی گذاشت، سپس تخم مرغ‌ها را هم در ظرفی گذاشت و قهوه را هم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت. سپس از دخترش پرسید که چه می‌بینی؟ او پاسخ داد : هویج، تخم مرغ، قهوه. مادر از او خواست که هویج‌ها را لمس کند و بگوید که چگونه‌اند؟ او این کار را کرد و گفت نرمند....
24 تير 1400

HBD 19 سالگی😃

تولدم شد و یک سال دیگه هم گذشت … اولش همه شبیه هم هستیم،کوچولو و کچل ! حتی صداهامون هم شبیه به هم دیگه ست . با اولین گریه بازی شروع می شه هی بزرگ می شیم بزرگ و بزرگ تر اون قدر بزرگ که یادمون می ره یه روز کوچولو بودیم ! دیگه هیچ چیزی مون شبیه به هم نیست، حتی صداهامون . گاهی با هم می خندیم، گاهی به هم ! گاهی دوست می داریم و گاهی متنفر می شیم . یک سال دیگه گذشت یک سال دیگه گذشت و باید صفحهٔ سفید دیگه ای که پیش روم گذاشتن و پر کنم . ...
5 تير 1400

آخرین پست 18 سالگیم

سلاااام.  خوبییین؟ من پر انرژی اومدم با کلی تعریف از این چند وقت. البته سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم که کسی حوصلش سر نره. ولی خواهشا کامنت ها مثل پست قبلی نباشه دیجه. مرسییی.  خب از 24 خرداد تعریف میکنم که اولین روز امتحانام بود.  اون روز امتحان خواندن و درک مفاهیم داشتیم که ساعت 9 صبح بود. دیشبش زیاد زود نخوابیده بودم. برای همین ساعت گذاشتم و صبح با کلی استرس بیدار شدم که وای الان امتحانم شروع میشه. امااا... پا شدم رفتم توی سایت و شرکت در آزمون رو زدم. اما هر چی صبر کردم دیدم هیچی به هیچی. آخه استادمون اصلا هیچ سوالی نداده بود بهمون. عجیبا غریبا. خلاصه که هیچی دیگه. استادمون گفت از سایت بیاین بی...
3 تير 1400

شعر

پای ارادتم بر ریگ، دست عبادتم بر سنگ قلب من نیاز کوبان، آسیمه این چنین دلتنگ در زیر نم نم باران، در این طلوع زرین فام با پای شوق می آیم، بر این حریم زرین بام چشم امید من پویا، بس قطره قطره دیدن را لب های تشنه ام پرسان، بس جرعه جرعه گفتن را در می گشایدم یک زن، رو می گشایدم یک مرد دستم به کوبه ماسیده، پایم مردد و دلسرد اما شکوفه صحبت، بر باغ لحظه می روید گل واژه های یک رنگی، راه ترانه می پوید اکنون من و تو ما هستیم، هرگز نبوده دیروزم بیگانگی چه بیگانه است، با این صفای امروزم شیرابه های فهمیدن، نوشین شراب یک رنگی با دست مهر می شویند، گرد و غبار دلتنگی امشب خیال من در ابر، پای امید من بر موج مرغان خنده می خوانند، وقت رسی...
29 خرداد 1400

روز دختر مبارکاااااا

میگن دختر مهربون خوشبختی بی پایان پدر و مادره خدا وقتی یک نفرو دوست داشته باشه بهش دختر میده که تنها نمونه دختر همون فرشته ای که خدا آفرید تا هیچ مادری بدون همدم هیچ پدری بدون سنگ صبور هیچ عروسکی بدون مامان نمونه روز همه دخترای گل نی نی وبلاگ مبارک پ.ن 1: این عکس تبریک روز دختر از طرف زن داییمه.  پ.ن 2: بچه هاااا چند وقته از اون نرم افزاری که روی گوشیم نصب کرده بودم روی لپتاپم هم نصب کردم. حالا تموم ایموجی ها رو برام میخونه. همینم شده که این چند وقت گاه گاهی نظراتم رو با ایموجی براتون میفرستم ها. خداییش خیلیییی باحاله این نرم افزار. ولی صداش واقعا بده و سر درد میاره.  پ.ن 3: دیروز یه کلیپ قشنگ برای روز ...
22 خرداد 1400