زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

پستی از جنس پاییز و زمستون

سلام سلام.  چطورین دوستان؟  من بعد از یک ماه اومدم.  میخوام از 15 آذر تا امروز که 5 دی هست رو تعریف کنم.  15 آذر بالاخره طلسم شکست و بعد از مدت ها با صد تا ترفند از جانب بابام و هزار تا دلشوره خودم، رفتم و اولین دوز واکسن سینوفارم رو زدم. یعنی بابام گفت فقط تا 15 آذر وقت هست که دوز اول واکسن ها تزریق بشه و منو برد مرکز واکسیناسیون. البته من آخر وقت رفتم که خیلی هم خلوت بود.  حالا بهم گفتن باید 13 دی برم دوز دوم رو بزنم. ولی من از 11 دی تا 20 دی امتحان دارم، بعدش میرم.  16 آذر روز دانشجو بود و دومین روز دانشجوی من. عکس استاتوسم به مناسبت روز دانشجو رو هم گذاشتم...
5 دی 1400

اتفاقات آبان 1400

‌شاید امروز همان روزی که می خواستی نبود ، و هیچ چیز ، به گونه ای که تو انتظار داشتی پیش نرفت ، ولی روزهای خوب ، در راه اند … قوی باش و مصمم تر از قبل ، برای حالِ خوب و آرزوهایت تلاش کن و فراموش نکن که خدا همیشه در اوجِ سختی و مشکلات ، از راه می رسد و برایت معجزه می کند . کمی تحمل کن همه چیز درست خواهد شد … *** سلام دوستان. حالتون چطوره؟ توی ماه گذشته یعنی ماه آبان اتفاق خاصی نیفتاد. این روزا مدام در حال درس خوندنم. حتی توی روزای تعطیل. میدونم دیره. ولی تازه کمی وقت کردم بیا...
30 آبان 1400

تمام اتفاقات مهر ۱۴۰۰

سلااام. چطورین دوستان؟ من بالاخره بعد از تقریبا یک ماه با یه پست جدید و کلی عکس اومدم. میخوام تمام اتفاقات مهر رو تو همین پست ثبت کنم. پس اگه طولانی شده ببخشید. ظاهرا از این به بعد هر ماه همینجوری فقط وقت میکنم یه پست بذارم. البته انتظار کامنت دارمااا . چون آپلود کردن این همه عکس بسی سخته. خب بریم که داشته باشیم دونه دونه اتفاقات رو به ترتیب. فکر میکنم توی پست قبلیم گفتم که از 28 شهریور کلاسای دانشگاهم یکی در میون تشکیل شد. یعنی بعضی از استادا هفته اول هنوز حتی لینک کلاسو نساخته بودن، یا فقط خودشونو معرفی کردن و روش تدریسشون...
29 مهر 1400

پدر

پدری دست بر شانه پسرش گذاشت و از او پرسید: تو قوی تری یا من؟ پسر جواب داد:من پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود . پسرم من قوی ترم یا تو؟ این بار پسر جواب داد شما قوی ترید . پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟؟؟ . . . پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی . *** به افتخار همه بابا ها که فقط با وجود اونا زندگی برامون معنا پیدا ...
16 شهريور 1400