زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

شروع محرم 1399

دل بی تاب اومده چشم پر از آب اومده دل بی تاب اومده چشم پر از آب اومده اومده ماه عزا لشکر ارباب اومده اومده ماه عزا لشکر ارباب اومده لشکر مشکی پوشا سینه زنهای ارباب شب همه شب میخونن نوحه برای ارباب جان آقا سنه‌قربان آقا سید العطشان آقا جان آقا سنه‌قربان آقا سید العطشان آقا --- سلام دوستان. امیدوارم حالتون خوب باشه. فرا رسیدن محرم رو به همتون تسلیت میگم. این چند روز یکم بی حوصله بودم. شاید به خاطر استرس کنکور یا شایدم خستگی درس خوندن باشه. البته کنکورم صبح روز شنبه 1 شهریور بود. خوب بود خدا رو شکر. حالا انشاالله رتبه مناسبی بیارم. این دو روز حسااابی برای خودم وقت گذاشتم. یه کتاب رو خوندم و تموم کردم. ...
3 شهريور 1399

به دنیا اومدن دو کوچولو

سلااام. خوبین بچه هااا؟ من که خیلی خوبم. چون دیروز پست گذاشته بودم نمیخواستم دیگه امروزم بذارم. امااا... یه خبر خوووب و داغ دارم که فکر کردم اگه نگم سرد میشه و از دهن میفته. خخخ. خب. و اما خبر اینه... من الان داشتم دعا میخوندم. دعای زیارت عاشورا و توسل. همه اونایی که منو دعا کردن، یاد شماهم بودم و براتون از خدا بهترینا رو خواستم. خلاصه در این حال بودم که یهو شنیدم... دو قلو های عمه ام به دنیا اومدننن. تنها دو قلو های خانوادمون. دوتا گل دختر ناز. آرام و باران، خوشگلای کوچولو، قدمتون مبارک. انشاالله همیشه زیر سایه مامان و باباتون سلامت و شاد باشین. ماشاءالله لاحول ولاقوت الا بالله العلی العظیم ...
28 مرداد 1399

ایمان یک کوهنورد

داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد. ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود. شب ، بلندی های کوه را در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همان طور که از کوه بالا می رفت پایش سر خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله ی قوه جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط می کرد ، در آن لحظات ت...
27 مرداد 1399

تولد عمه جونم و یکم تعریف از این چند روز

سلام سلام. خوبین؟ منم امروز که زدم به دنده بی خیالی، خوبم. دیروز همین که از خواب پا شدم، اولین چیزی که دیدم پیام دوستم بود. میدونین چی نوشته بود؟ «سلام زهرا جان کنکور عقب نمی افته» فکر کنین من چه ضد حالی خوردم اون لحظه! اصلا هنگ کرده بودم. اما بعدش فکر کردم حتما حکمتی توشه. بالاخره باید توی شرایط بحرانی و استرس زا بتونیم خودمون رو کنترل، و اوضاع رو مدیریت کنیم دیگه نه؟ البته خیلی هم بد نشده. آخه من بعد از کنکور برای خودم برنامه ها داشتم. حالا میشد عقب نیفتادن کنکور رو با این دید ببینم که سر موقع می...
23 مرداد 1399

عید غدیر مبارک

غافل مشو از عید غدیر و برکات امروز خدا گشوده است باب نجات جبریل و ملائک همه با امر خدا سر داده ز گل دسته ی هستی صلوات عید همگی مبارک. ...
18 مرداد 1399