شاید، خداحافظی موقت
سلام.
حالتون چطوره؟
اومدم کمی باهاتون درد و دل کنم.
اینکه آدم به اشتباهش اعتراف کنه واقعاً جرئت می خواد. اونم تو یه فضای عمومی که همه می خوننش. ولی من میگم. چون این کارو نشونه شکستن غرور نمی دونم.
راستش من تو تابستون 98 اصلاً از خودم راضی نبودم. همش وقتمو به وبگردی و واتس اَپ و چرت و پرت گذروندم. در حالی که وقتو به بطالت گذروندن درستش نیست. چون میگن وقت طلاست و باید ازش خوب استفاده کرد.
من تابستون 97، 96 و حتی 95 خیلی خیلی بهتر بودم و کارهای واقعاً مفید انجام دادم.
6 تا رمان کامل و یکی هم نصفه نوشتم. چهار تاشونم ویرایش کردم.
اینا رو نمیگم که از خودم تعریف کرده باشما. نه. ولی می دونین رمانام چند صفحه ای بودن؟ 170، 200، 310، 340، 420 و 550 صفحه ای. حالا فکرشو کنین که چقدر نوشتنش سخته. ولی من همشونو تو دو سال نوشتم و سه تاشو کامل ویرایش کردم. همین تمرین و ممارست هم باعث شد نوشته هام پخته تر و جالب تر بشه.
امسالم می خواستم سه تا رمان باقی مونده ام رو درست کنم و اون رمان نیمه کاره ام رو تموم کنم که نشد.
لعنتی امسال یه تنبلی و کرخی وجودمو گرفت.
اینترنت هم که الی ماشالله، اگه بخواد آدمو از کار و زندگی بندازه قشنگ می تونه مشغولمون کنه.
الانم خیلییی ناراحتم.
چون سال های قبل مرتب زبان تمرین می کردم و می رفتم کلاس پیانو. ولی امسال خیلی در حق خودم ظلم کردم.
می خوام تا اطلاع ثانوی از دنیای مجازی خیلی محدود استفاده کنم.
چون دوستای گلم، به نظر من همه چیز اینترنت و تلگرام و واتس اَپ و... نیست.
این چیزام صرفاً باعث پیشرفت آدم نمیشه.
من می خوام تلاشمو بیشتر کنم و ترقی کنم و به یه جایی برسم. به امید خدا.
اما می دونم که این کار، با حرف زدن نمیشه. فقط با عمل می تونیم.
من فکر می کنم اگه آدم برای ساختن آینده اش سعی و کوشش نکنه و بره پی یللی تللی حتماً بعداً افسوس و حسرت می خوره.
خونواده من مخصوصاً مامانم برای رشد و پیشرفت من تو این 17 سال خیلی زحمت کشیدن. می خوام پله های ترقی رو طی کنم و به جایی برسم که زحمات مادرم هدر نشده باشه و اون به آرزوش که درخشیدن من توی جامعه امه برسه.
پس تا وقت هست، باید بجنبیم و سعی کنیم در آینده حرفی برای گفتن داشته باشیم و موفق و سربلند باشیم.
و قصد من همینه.
پس موقتاً از همه شما عزیزان که دو ماه نظرات شیرین و مهربانانه برام فرستادین و دوستان خوبم هستین خداحافظی می کنم.
هر وقت تونستم میام به وبلاگ هاتون سر می زنم.
البته مناسبت های مذهبی و رویداد های مهم زندگیمو میام ثبت می کنم که به یادگار بمونه. ولی فعلاً خاطره و عکس و مطالب زیبا و... نمیذارم.
ولی روزی که وقتم کاملاً آزاد شد، این قول رو میدم که دوباره با خاطرات بچگیم برگردم.
امیدوارم همتون به آرزو های قشنگتون برسین.
شمام دعا کنین من موفق بشم. مخصوصاً تو کنکور 99 که من سال دیگه دارم. دعا کنین یه دانشگاه خوب تو همین تهران قبول شم.
خداحافظ همگی.
دوستدار شما: زهرا شجاعی.