زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

عیب جویی در خود

1398/10/15 13:28
نویسنده : زهرا‌بانو
221 بازدید
اشتراک گذاری

آقاي شريف مرد ثروتمندي بود اما آنقدر مغرور و از خودراضي بود كه كسي جرات نزديك شدن به او را نداشت هر كسي هم كه دور و برش مي پلكيد تنها به خاطر مال و اموال پيرمرد بود.

كساني كه او را مي شناختند به حال همسر 50 ساله ي او دلسوزي مي كردند اما بر خلاف عقايد مردم مریم خانم عاشق شوهرش بود و مدام تعريف شوهرش را مي كرد اما كي باورش مي شد ؟ همه فكر مي كردند كه پيرزن حفظ ظاهر مي كند . مریم خانم خيلي زن فدا كار و مهرباني بود تا جايي كه پير مرد ديوانه وار عاشق او بود اما بزرگترين مشكل شريف اين بود كه هيچ وقت مشكلي را از خود نمي ديد .

روزي شريف حس كرد همسرش كم شنوا شده و احتياج به سمعك دارد اما چه طور مي تونست به همسرش بگه ؟

تصميم گرفت پيش دكتر خانوادگيشون بره و مشكل رو با او در ميون بذاره دكتر پيشنهاد كرد كه:

شما بايد يه آزمايش انجام بديد و نتيجه اش رو به من گزارش كني

چه كار كنم دكتر؟

امشب يك بار از فاصله ي 4 متري از او بپرس شام چي داريم ؟ اگر شنيد كه هيچي اما اگر نشنيد از فاصله ي 3 متري اين كار رو بكن و بعد 2 متري و سپس پشت سرش .

وقتي شريف به خانه رسيد همان كار را كرد :

ابتدا 4 متري ،

مریم خانم شام چي داري؟

ولي صدايي نشنيد

سپس 3 متري ، 2 متري و در آخر هم پشت سر او ايستاد و گفت :

مریم خانم شام چي داريم؟

همسرش شاكيانه برگشت و گفت :

مرد مگه كر شدي ؟ بار چهارمه كه ميگم "قرمه سبزي" فكر كنم لازمه يه سر به دكتر حسيني بزنيم

اين داستاني بود كه با منظور نوشتم

بله لازمه كه آدم هميشه در هر شرايطي به اين توجه كند كه (شايد عيب از خودمه)

*****

پ.ن: بعضیا فکر می کنن این داستانو خودم نوشتم. نه بچه ها. اینو من ننوشتم.

پسندها (13)

نظرات (7)


15 دی 98 13:39
من اینو به عنوان جوک شنیده بودم😂
واقعا چند تا رمان نوشتی؟😃اا معروف بودی نمیدونستیما😂
اسم رمان هات چیه؟😃
زهرا‌بانو
پاسخ
جدی؟
آره هم رمان نوشتم هم کتاب.
رمانام هنوز چاپ نشده
ولی یه کتاب که در مورد زندگی خودم نوشتم چاپ شده. اسمش من می توانم
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
15 دی 98 13:53
این نوشته رو تو مجله دیدم من خیلی باحاله!
زهرا‌بانو
پاسخ
آره به نظر خودمم قشنگ بود
فاطمهفاطمه
15 دی 98 14:17
خدا برکت قلمت رو بیشتر کنه زهرا جانم. 
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی عزیز دلم، ممنون
𝙃𝙖𝙧𝙪ഒ𝙃𝙖𝙧𝙪ഒ
15 دی 98 15:27
خیلییی قشنگه زهراجون
به امید اینکه رمان های چاپ شده تو ببینیم
زهرا‌بانو
پاسخ
ممنون بهاره جونم
ان شاء الله
♡fatemeh♡♡fatemeh♡
15 دی 98 16:29
خیلی عالی😍🤩😍🤩
زهرا‌بانو
پاسخ
ممنون فاطمه جونم
نازینازی
15 دی 98 19:07
ای جونم عالی بودش عالیی😍😊
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی عزیزم، ممنون
mahsamahsa
17 دی 98 12:03
وای خدایا چقدر عالی 😂😆😍
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی خاله جانم