آخرین پست مهر 1398
سلام.
خوبید دوستان؟
چه خبر؟
از ما که خبر خاصی نیست. جز روزمرگی.
مدرسه، درس، امتحان و امتحان و امتحان.
خسته شدم دیگه. هر روز امتحان داریم. اونم نه یکی، شده یه روز سه تا داشتیم.
بی حوصله ام راستش.
این چند روزم اصلا حالم خوش نیست.
از پنجشنبه ای سرما خوردم و دائم دارم بد تر میشم. سر دردامم دوباره شروع شده لعنتی.
امروزم رفتیم تو مدرسه نشستم رو زمین خشک. تا یه مدت که کلیه دردم اود کرده بود باز، حالا هم کتفم درد می کنه. فکر می کنم بد نشسته بودم.
اوه اوه! حالا حتماً میگین خدا صبرم بده با این همه معضل که پیدا کردم، نه؟
بگذریم، که کارم شده گفتن: غر غر ممنوع، به خودم.
واقعا چه دنیاییه ها!
الان دوازده ساله که دارم درس می خونم.
حالا با هر سختی و مشقتی که بوده باشه، که اگه بخوام تعریف کنم میشه مثنوی هفتاد من.
فقط یه امید باعث شده که بتونم این روزای کسالت آور رو تحمل کنم:
اینکه حتما یه روزی موفق میشم ایشالا.
انشاالله اگه تو کنکور رتبه دو رقمی بیارم و یه دانشگاه خوب قبول شم هم تمام این خستگی ها از تنم در میاد.
فکر نکنین حالا همینجوری نشستم و فقط حرفشو می زنم و هیچ حرکتی نمی زنما. نه والله.
خودمم می دونم با حرف نمیشه به هدفم برسم و با یه گل بهار نمیاد.
رفتم دنبال کتاب تست.
انشاالله خدا هم یاریم می کنه، مثل روز برام روشنه. توکلم فقط به خودشه.
خدا خودش جواب بنده هاشو میده قربونش برم.
از خودش می خوام ایمان هممون رو قوی، تنمون رو سالم، دلامون رو شاد و لبامون رو خندون کنه.
آمین یا رب العالمین.