زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

خواست خدا

1398/7/12 12:18
نویسنده : زهرا‌بانو
249 بازدید
اشتراک گذاری

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند

و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

می آید من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود

و یگانه قلبی ام که درد هایش را در خود نگه میدارد.

سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند.

گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

با من بگواز آن چه سنگینی سینه توست

گنجشک گفت:لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

تو همان را هم از من گرفتی این طوفان بی موقع چه بود؟

چه خواستی از لانه محقرم؟کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغض راه بر کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداز شد

فرشتگان همه سر به زیر انداختند خدا گفت:

ماری در راه لانه ات بود خواب بودی باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند

آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت وچه بسیار بلا ها که به واسطه محبتم از تو دور کردم

و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.

های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

پسندها (9)

نظرات (5)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
12 مهر 98 15:08
خیلی بااحساس وعالی وخواندنی بود❤😍❤
زهرا‌بانو
پاسخ
ممنون عزیزم

12 مهر 98 16:37
سلام ارام جون دنبالم میکنی؟ممنون من نیلام هی وبم حدف میشه دوباره ساختم هم😞ه رو گیج کردم
زهرا‌بانو
پاسخ
سلام عشقولی
باشه حتما
نازینازی
12 مهر 98 21:19
متنت خیلی قشنگ بود ارام جون💛🧡
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی مهربونم

12 مهر 98 21:59
خیلی زیبا بود آرام جان
واقعا خیلی من و به فکر فرو برد.
خدایا دوستت دارم.❤
زهرا‌بانو
پاسخ
ممنون سیمای عزیزم 
بله دقیقا
ما هر موفقیتی که کسب می کنیم فقط به یاری خداست البته این نظر شخصی منه
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
13 مهر 98 17:33
خیلی قشنگ و با معنا بود
زهرا‌بانو
پاسخ
ممنونم