مروری بر هفته اول امتحانات
سلام بچه ها خوبین؟
سه روزه که درست و حسابی به اینجا سر نزدم، میدونم.
ولی باور کنین خیلی گرفتارم.
مرسی که این همه لایک و کامنت فرستادین واسم گلا.
حالا عیب نداره. میام به وب همتون سر میزنم که جبران شه.
هفته ای که گذشت هفته سختی برام بود. انشاالله این هفته که داره میاد بهتر باشه.
من اصولاً دوست دارم ایام امتحانات زودتر بگذره.
اما چون امسال سال آخر مدرسه ام بود، مختصری تعریف از امتحانام میکنم.
روز جمعه هفته پیش از صبح تا شب بکوب برای امتحان شنبه ام خوندم.
شنبه امتحان نرم افزار Flash بود.
ولی خدا رو شکر آسون بود و خیلی خوب دادمش.
یعنی خدا معلممون رو خیر بده. خودش حدود 90 تا سوال از کل کتاب بهمون داد که فقطم از همونا تو امتحانمون اومده بود.
روز شنبه بعد از سه ماه و نیم، با ماسک و دستکش و کلاً تجهیزات بهداشتی رفتم مدرسه. ولی اصلاً حس خاصی نداشتم. هیچکسم ندیدم. چون منو واسه امتحان میبرن یه اتاق دیگه که ممتحن سوالا رو برام بخونه. یعنی با بچه های مدرسه یه جا نیستم.
بعدشم میونه خوشی با بچه های کلاسمون ندارم و یه جورایی ازشون خوشم نمیاد. هیچ کدومشون دل به دل آدم نمیدن.
بگذریم.
یکشنبه امتحان سلامت و بهداشت داشتم. ساعت 9 صبح غیر حضوری برگزار شد و خیلی خوب و عادی گذشت.
امان از بد خوابی و دیر خوابیدن که این مدت منو بیچاره کرد بو خدا. ولی هنوزم درست نشدم و اگه پاش بیفته حتی تا ساعت 4 صبحم میتونم خودمو بیدار نگه دارم. خخخ.
واییی بچه ها! روز یکشنبه و دوشنبه این هفته دوتا از بدترین روزام بود. یعنی پدرم در اومدا.
آخه شبا ساعت 1، 1 و نیم میخوابیدم و ساعت 7، 7 و نیم بیدار میشدم که برم مدرسه. برای همین کم خوابی داشتم.
خلاصه من روز یکشنبه خیلی خسته و بیحال بودم. متاسفانه امتحان دوشنبه ام خیلی سخت بود و چون حالم خوب نبود نتونستم به اندازه رضایت خودم بخونمش. البته فکر نمیکنم بد داده باشم امتحانمو. ولی بازم.
عصرش هم امتحان هویت اجتماعی غیر حضوری بود.
یعنیا. این هویت اجتماعی یه درس مزخرفیه که نگووو.
اما من خوب خوندم و ترکوندمش. خخخ.
روز چهارشنبه هم امتحان طراحی وب داشتم. با اینکه به شدت مضطرب بودم، ولی سه شنبه تا اونجایی که در توانم بود خوندم. نمره ام خیلی خوب شد خدا رو شکر.
چهارشنبه برای ناهار پیش خونواده پدریم رفتیم.
واییی! نمیدونین هیلدا کوچولومون چقدررر شیرین شده ماشاءالله! بهش میگم: هیلدا من کیم؟ با یه حالت نازی میگه: آبجی زهرا. یا میگم: آبجی زهرا رو چند تا دوست داری؟ با یه صدای بامزه میگه: پنجاه تا. جالبیش اینه که اگه بقیه بپرسن ما رو چند تا دوست داری؟ میگه دوتا. خیلییی بانمکه. چهارشنبه هم همش اومد بغل من و از سر و کولم بالا رفت.
شبش هم تولد پسر داییم محمد امین کوچولو بود که دو سه روز زودتر گرفتیم. اینم عکس کیکشه که طبق معمول مامان گلم درستش کرده.
اما امان از دیروز.
دیروز تا ساعت 7 و 50 دقیقه اینا نت قطع بود.
وقتی هم وصل شد من همینجوری رفتم یه نگاه به شاد بکنم که ای داد بیداد! یهویی دیدم معلممون نوشته ساعت 8 شب امتحان مدیریت خانواده داریم.
منو میگین؟ اینقدر هول شدم و فقط به مامانم گفتم مامان بیا، من امتحان دارم.
خلاصه با استرس امتحانه رو دادم دیگه. اما خیلییی سخت بود.
از امشبم میخوام انشالله سوالات امتحان یکشنبه رو بخونم.
1 تیر انشاالله امتحانام تموم میشه.
ببخشید زیاد شد.
ممنون از نگاهتون.