زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

عيدي و جلسه سِرّي

1399/1/17 15:00
نویسنده : زهرا‌بانو
210 بازدید
اشتراک گذاری

آقام حقوقش را گرفته بود و ريخته بود جلوش و زل زده بود به بسته هاي پول . مامان هم نشسته بود و پولها را تماشا مي كرد 

بالاخره مامان سكوت را شكست و گفت : اين پول به كجا ميرسه ؟ لباس عيد بخريم يا ميوه و شيريني ؟ يا عيدي بديم به بچه ها ؟

بابا گفت : اصلا اين عيدي گرفتن و عيدي دادن هم شده دردسرها

مامان گفت : نمي دونم كي اين رسم رو گذاشت ؟ كاشكي ور مي افتاد

دل من و خواهرم ريخت . من گفتم : عيدي دادن كه بد نيست به هر كس عيدي بدهي اونم به ما عيدي مي ده ، چه فرقي مي كنه ؟

آقام گفت : اختيار دارين ! اولا كه بايد تعداد بچه ها مساوي باشه كه نيست . حالا تو هرچي بچه زيادي بده ، تو عيد شگون داره . دومأ ، نيست آخه  بچه ها عيديشون رو بر مي گردوند به جيب باباهاشون ! از جيب ما رفت ،كه  رفت .بايد كاري كرد

دو هفته به عيد مانده بود كه آقام تصميم گرفت از شر عيدي دادن و عيدي گرفتن خلاص شود . جلسه اي گرفت و بزرگان خانواده را جمع كرد و چه جلسه اي  شد . جلسه اي پشت دردهاي بسته

يكبار كه بابام بيرون آمد ، زهره گفت : خودتون كه بچه بوديد عيدي هاتون  را گرفتين حالا كه نوبت ما شده ، ميگين عيدي بي عيدي ؟

آقام گفت : بله عيدي مي گيرفتيم ، ولي هنوز  از در خونه صاحبخونه بيرون نيامده بوديم كه بابامون گوشمون را مي گرفت و عيدي ها از جيبمون در مي آورد و مي گذاشت تو جيب خودش .

آي آي  آي آي بچه ها هم بچه هاي قديم

جلسه كه تمام شد ، همه خوشحال و خندان بيرون آمدند ، اونهايي هم كه از ما دفاع كرده بودند ، دفاعشان بي نتيجه ماند

نمي شد دست رو دست گذاشت تا بزرگترها هر كاري دلشان مي خواهد بكنند . دور از چشم آقام و مامانم با خواهرم يك تصميم اساسي گرفتيم و با بچه هاي فاميل هم حرف زديم . مي خواستيم با يك اقدام دسته جمعي جلوي سنت شكني بزرگترها را بگيريم

بالاخره عيد آمد و سال تحويل شد . رفتيم خانه عمه بزرگ . شوهر عمه ام خوشحال بود از اينكه قرار نبود دست تو جيبش بكند

موقع برگشتن شد . دلمان تاپ تاپ مي زد . اگر امسال دست روي دست مي گذاشتيم ، سالهاي ديگر نمي شد كاري كرد

رسيديم دم در پسرعمه ام جلو آمد و گفت : صبر كنيد . دست كرد تو جيبش و دو تا صد توماني نو در آورد و يكي را به من داد و يكي را به زهره داد و گفت : اين عيدتون ، اگر كمه ببخشيد

من و زهره الكي تعارف كرديم . او گفت : عيدي براي شگونشه ، نبايد سنتها را شكست ، قديما يه جيزي مي دونستن كه عيدي مي دادن

بزرگترها ماتشان برده بود و هيچي نگفتند .

روز بعد نوبت عمه اينا بود كه به خانه ما بيايند

متوجه شديم كه حميد ديروز كتك مفصلي نوش جان كرده . ولي ما سر حرفمان بوديم

موقع رفتنشان ، رفتم جلو و يك دويست توماني نو در آوردم تا به حميد بدهم . آقام دستم را كشيد و بعد از توي جيبش يك دويست توماني در آورد و به حميد داد

شوهر عمه ام گفت : قرار ما اين نبود

آقام گفت : بعضي وقتها حق با بچه هاست ، سنت خوبيه ، از بين نره بهتره ، يه لبخند هم يك لبخند ، براي شگون

پسندها (11)

نظرات (7)

مامان صدرامامان صدرا
17 فروردین 99 16:06
چه جالب بهزم هست عیدی دادن ولی خیلی کم شده فقط از خونواده خودمون عیدی میگیریم فقط مادر بزرگ و پدر بزرگا 
زهرا‌بانو
پاسخ
بله همینطوره

17 فروردین 99 16:42
ما عیدی هامون رو میاندازیم تو قلک!)
 از شش سالگی تاحالا قلکم شده پولای عیدی)
راستی چه گل قشنگی!
زهرا‌بانو
پاسخ
ماشاءالله شما زرنگین دیگه،

من عیدی هامو خرج می کنم هر سال
آره دیگه گفتم اگه پستم عکس دار باشه بچه ها بیشتر جذب میشن
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
17 فروردین 99 17:59
وای زهرا جون چه تصادفی خخخخ عکس گلی که من گذاشتم رو شماهم گذاشتی
زهرا‌بانو
پاسخ
چقدر خوب من نمی دونستم همینطوری اینو گذاشتم که پستم جذاب تر باشه برای شماها
نرگسنرگس
17 فروردین 99 19:29
داستان قشنگی بود ... ولی متاسفانه این روزها نرخ عیدی ها بالا رفته ...درآمد مردم کم شده و مخارج بی از حد .
 
زهرا‌بانو
پاسخ
ممنون خاله جون.
حق با شماست.

17 فروردین 99 20:20
برای دو قلو ها عیدی از زهرا بانو قبولی تو کنکور امساله!
زهرا‌بانو
پاسخ
خیلی ممنون از لطفتون، انشاءالله
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
17 فروردین 99 23:20
چ نوشته ی قشنگی

واقعا هنوزم مزه ی عیدیهای بچگی فراموشم نشده

خیلی کمتر شده این سنت
زهرا‌بانو
پاسخ
آخی عزیزم ممنون

3 خرداد 99 20:47
دیر این پستتو دیدم ولی خیلی خیلی قشنگ بود
زهرا‌بانو
پاسخ
عزیزمییی
مرسی