آخرای سال 98
بهار ماجرایی نیست که در گوشی های موبایل رخ دهد و با پیام هایی نوروزی که هزاران بار دست به دست می گردد؛
بهار اتفاقی ست که در دل می افتد و در جان و در رفتار و در زندگی.
هیچ درختی پیام تبریکی برای کسی نمی فرستد. درخت اما می شکفد، جوانه می زند، شکوفه می کند، سبز می شود...
و ما باخبر می شویم که بهار است و ما می فهمیم که این چنین بودن مبارک است.
درختی که از شاخه ها و شانه هایش برف و یخ و قندیل های زمستانی آویزان است، اگر هزاران تقویم بهارانه نیز بر خود بیاویزد، کیست که باور کند؛ چنین درختی غمنامه ای طنز آلود است.
بهار باش
نه بهارِ تقویم
که بهارِ تصمیم!
سلام دوستان خوبم.
امیدوارم خوب و سلامت باشین.
این روزای آخر اسفند بدجور حال و هوامونو خراب کردن.
روزایی که معمولا پر بود از بوی گلای با طراوت و هوای بهاری، پر از تردد و تکاپوی مردم، پر از شادی بچه ها برای اومدن عید، سبزه سبز کردن، چیدن هفت سین و...، حالا پر شده از یه داستان ترسناک به اسم کرونا. اسمش سانتی مانتال هست ولی خودش وحشتناک.
این روزا توی قرنطینه ایم. از ترس اینکه مریض نشیم نمی تونیم از خونه بزنیم بیرون. خیلی وضعیت بدیه واقعا. مخصوصا برای ما بچه ها که حوصلمون سر میره.
اخبار و حوادث هم بیشتر بذر ترس رو توی دلا می کاره.
از خرید عید هم هیچ خبری نیست متاسفانه.
ولی چه میشه کرد؟ باید قوی بود. چاره ای نیست جز مقاومت کردن و اینکه بتونیم خودمونو شاد نگه داریم.
انشاالله به حق پنج تن هر چی زودتر این مریضی لعنتی ریشه کن بشه و بچه ها شادی گذشته رو به دست بیارن.
این عکسی که مشاهده می کنین مال روز شنبه هست. اون روز اینقدر حوصلم رفته بود، پا شدم با مامانم سر گاز وایسادم و این کتلت مرغ خوشمزه رو درستیدم. یعنی درست کردم.
واییی بچه ها همین الان از پنجره اتاقم صدای بارونو شنیدم. خدا جونم شکرت بابت این رحمت الهی. انشاالله مقدمه ای باشه برای رفع بلای کرونا.
اما گذشته از این حرفا دوستای مهربونم، امروز اومدم تا یه چیزی بهتون بگم.
من از تیر ماه 98 به نی نی وبلاگ برگشتم و همراه شما بودم.
توی این هشت ماه هر خوبی، بدی از من دیدید حلال کنید. بیاین توی این سال نویی کدورت ها رو دور بریزیم.
خلاصه، کشکت ماسته.
:)
فقط یه روز تا پایان سال 1399، یعنی آخرین سال این قرن مونده.
پیشاپیش عید رو به همتون تبریک میگم.
از خدا می خوام سال آینده برای همه ی هممون سالی پر از سلامتی، دل خوش، اتفاقات خوب و به یاد ماندنی و خالی از حوادث و بلا باشه.
راستی بچه ها شاید فردا شب یه پست دورهمی گذاشتم. البته فعلا دارم در مورد اینکه موضوعش چی باشه خوبه، فکر می کنم. اگه تونستین حتما همتون بیاین، یه کم با هم میگیم و می خندیم دلمون باز شه.
راستی امروز 9 سال شد که من به سن تکلیف رسیدم. دقیقا سال 89 این موقع بود.
همین دیگه.
در پناه خدا.
یا علی (ع).