یه تاریخ رند تو زندگیم: 17 سال و 7 ماه و 7 روزگی
سلام دوستان.
امروز 17 سال و 7 ماه و 7 روزه شدم.
طبیعتا باید خوشحال باشم ولی...
مشکلاتی که دور و برمون می چرخه، باعث تشویش و ناراحتیه.
معلق شدن وب دوست عزیزمون مبینا، ویروس کشنده کرونا که کابوس این روزاست که وارد ایران نشه، نتیجه امتحاناتم که فعلا معلوم نیست و...
از همه بدتر، شنیدن بیماری دوستمون آریاناست که قلبمو به درد آورده.
اصلا باورم نمیشه. آریانا به اون خوبی و مهربونی. آخه مگه میشه؟
بچه ها ما با هم دوستیم. باید موقع سختیا یاد هم کنیم. دست هم و بگیریم و نذاریم حس تنهایی به دیگری دست بده.
درسته این واقعه به شدت به شدت تلخه. من واقعا قبول دارم. قبول دارم که هضمش چقدر می تونه سخت باشه و حتی با کلمات هم قابل بیان نیست.
خود من بار ها شده که فکر کردم هیچکس من و شرایط منو درک نمی کنه.
فکر کردم هیچکس که جای من نیست که بفهمه نابینایی چیه و چقدر سختی داره. آره دارم راحت میگم افکار خودمو که بدونین.
ضعف جسمی، اینکه آدم به یه ضعف و بیماری توی جسمش دچار بشه به شدت سخت تر از ضعف مالی و... بقیه چیزاست.
من می دونم.
چون خودم تجربش کردم.
می دونم بلند شدن توی این زمان چقدر همت می خواد و حتی ممکنه آدم نتونه.
ولی ما باید قوی باشیم. کینه ها رو دور بریزیم و دست هم و بگیریم. باید سعی کنیم در برابر مشکلات مقاومت کنیم. چون چاره دیگه ای جز این نداریم. وگرنه توی میدون زندگی مفت می بازیم.
بچه ها اینایی که دارم میگم شعار نیستا. به خدا نمی خوام برم رو ممبر و از این حرفا. اینا چیزاییه که همیشه به خودم دیکته می کنم.
بچه ها این روزا خیلی به دعا نیاز دارم. یعنی فکر کنم هممون نیاز داریم بهش.
فکر کنم پیامبر فرموده اول برای همسایه و اطرافیانت دعا کن تا حاجت های خودتم بر آورده بشه.
حالا منم از شما ها که دوستای خوبمین صمیمانه می خوام دعام کنین. منم موقع نماز برای همتون دعا می کنم.
ان شاءالله همتون سلامت و عاقبت به خیر بشین.
آمین یا رب العالمین.