من اومدممم
سلام دوستان عزیز.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
قرار بود این پستو دیروز بذارم. ولی وقت نشد.
امروز کلی حرف دارم برای گفتن. پس اگه یه تومار شده و زیاده ببخشید.
نمی دونم از کجا شروع کنم.
برعکس تصورم دی ماه پر بود از اتفاقات عجیب. هم خوب و هم خیلی بد.
مثل همیشه اول بدا رو میگم تا بعد با خبرای خوب حالتون رو خوش کنم.
شهادت سردار سلیمانی بزرگ مرد غیور، هممونو تکان داد.
ولی این تنها چیز نیست.
مرگ عده ای از هموطن های کرمانی که زیر دست و پا موندن، سقوط هواپیمایی که چند روز پیش اتفاق افتاد و حدود 150 هموطنمون رو از دست دادیم و...
دیشب با خودم فکر می کردم دیگه حتی اگه خبر مرگ خودمم بشنوم تعجب نمی کنم. والله دیگه.
این دو سال از سال 96 خیلی مصیبت به سرمون اومد.
زلزله، سیل و همه و همه.
این همه کم چیزی نیستا.
بگذریم که این چیزا همه گیره. همه جا هست. اون روزی شنیدم توی اندونزی هم نمی دونم سیل اومده یا طوفان.
ولش کنین.
دیگه خیلی زدم به کانال غم.
ادامه اش رو بخونین که می خوام خبرای خوب و بدم.
فکر می کردم با این اوضاع نگرانی توی امتحاناتم دچار مشکل بشم. اما الحمد لله یکی بعد از دیگری دارم عالی میدمشون. خیلی امیدوار شدم بچه ها. البته بگم، برای شما هام دعا کردم که برام دعا کردین امتحانامو خوب بدم. دستتون مرسی.
دوشنبه شب مهمون خالم بودیم. دختر داییم اینام بودن که یه پسر گوگولی مگولی دارن که یک سال و نیم بیشتر داره. ماشاءالله بهش. خیلی شیرین و با محبته جیگملی. من خیلی دوستش دارم.
خدا همه کوچولو ها رو در پناه خودش حفظ کنه که امید های فردای مان.
چهارشنبه هم تولد امیرحسین پسر داییمو گرفتیم. جاتون خالی، خیلی خوش گذشت. دست داییم اینا درد نکنه که حسابی سنگ تموم گذاشته بودن.
آخ آخ! اینقدر حرف زدم یادم رفت در مورد عکس هایی که گذاشتم بگم.
بسیار خب. این عکس هایی که مشاهده می کنین، عکس کیکیه که من و دوست جونیم مهدیه به مناسبت سه ساله شدن دوستیمون صرف کردیم و یه شام خیلییی خوشمزه که با هم خوردیم. جاتون سبز. خیلی عالی بود دیروز.
گفتیم چون این چند روزه حالمون گرفته بود یه کم پیش هم باشیم روحیه مون عوض بشه.
یاد کلاس نهم به خیر! از همون موقع با هم آشنا شدیم. چه روزایی با هم داشتیما! چقدر با هم تفریح می کردیم و می خندیدیم. یادش به خیر!
نمی دونم چرا با اینکه من نمی بینم، ولی عشق عکس گذاشتنم. همیشه فکر می کنم دیدن تصاویر می تونه حس خیلی خوبی به آدم بده. مگه نه؟
راستی بچه ها مامانم میگه هر کی کتاب منو می خواد بخره باید از انتشارات صحرایی بگیره. حالا هر کی آدرسشو می خواد بهم بگه، فردا براش تلگراف می کنم.
خب دیگه نوشته ام زیاد شد.
امیدوارم این روزای تلخ هر چه زودتر تموم بشن و بازم به شادی برسیم.
و در آخر...
می خوام تولد دوستمون پانته آ رو بهش تبریک بگم. تولدت مبارک خوشمل بانو. انشاالله تولد 120 سالگیتو با دلخوشی و سلامتی بگیری.