زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

توصیفی از هفته اول مدرسه

1398/7/4 16:36
نویسنده : زهرا‌بانو
204 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

خوبید بچه ها؟

منم الان خوبم.

ولی این چند روز یعنی از 1 مهر 98 تا دیروز یه کم دوران سختی داشتم.

چون شما ها خاطره اولین هفته مدرستونو نوشتید منم می نویسم حالا.

ببخشید اگه یه تومار شد.

1 مهر 98 صبح خیلی عادی بیدار شدم و بعد از صرف صبحانه و پوشیدن یونیفرم مدرسه، مامان گلم از زیر قرآن ردم کردن و گفتم خب. به سلامتی دارم میرم مدرسه و تو راه آیت الکرسی خوندم.

امااا...

انگار اون روز هیچی رو روالش نبود.

اولاً که کل روزو تنها نشسته بودم رو یه نیمکت.

بعدشم که یکی از همکلاسیام آهو اومد نشست کنارم، تمام مدت زنگ رو گرفت خوابید.

منم که دیدم معلمه درس نمی خواد بده از آهو تبعیت کردم دیگه، خخخ.

اون روز زنگ اول ورزش داشتیم و مجبور شدیم از پنج تا طبقه بریم پایین تو حیاط.

یعنی هااا.

اون همه پله بالا و پایین کردن واسه من زور داشت بدجور.

گذشت.

زنگ دوم و سوم دفاعی داشتیم.

اه من نمی دونم اون همه سال نهم از دست این درس کشیدیم بس نیست که امسالم داریم؟

آخه یکی نیست بهشون بگه دفاعی به درد دخترا نمی خوره که بابا جان.

:)

یعنی من فقط به خاطر اینکه این درسو داریم ناراحتم.

چون معلم دفاعی کلاس نهم من حرفایی می زدن که خیلی رو مخ بود. با عرض پوزش.

البته معلم امسال گفت چون هنوز کتاب نگرفتین درس نیمیدم. ما هم کمی استراحت نمودیم.

بعدشم که خبردار شدم خانم رمضانی گل و مهربونم، معلم دینی و عربیمون از مدرسه رفتن و اینم شد اوج ناراحتی بنده.

آخرم که خانم مدیر بسیار با منطقمون لطف کردن فقط به خاطر یه سؤال کوچیک که در مورد ساعت تعطیلی مدرسه ازشون پرسیدم، تمام حرصشون رو سر بنده خالی کردن و از ته دل داد و بیداد فرمودن.

:D

کلاً که روز اول خیلی فشار اومد به من و مدیر گرامی مرحمت کردن اشکمو در آوردن.

بنده هم سر نماز ایشون رو بی نصیب نذاشتم و گفتم خدایا شما خودت جواب این همه محبت ایشونو بده که روز اولی جیگر منو سوزوند و چه خاطره خوب و به یاد ماندنی برای من ساخت!

:D

و اما، جونم براتون بگه که... روز دوم.

من که دیگه طاقت این مهربونی بی حد خانم مدیر رو نداشتم، به مامانم گفتم مامان جان من دیگه نمی تونم تو اون مدرسه دوام بیارم. از همه طرف من اونجا تحت فشارم. پله های نامناسب و زیاد، مدرسه کهنه ساخت، بدون دوست، رعایت نکردن حال من و نابیناییم، اینکه آش نخورده و دهن سوخته شدم و به خاطر کار نکرده مدیر باهام اونجوری رفتار کرد و و و... همه و همه.

بچه ها اینجا تنها جاییه که می تونم راحت بنویسم. 

باور کنید من توی مدرسه اصلاً صدام در نمیاد و با هیچکس کار ندارم. خودتون که تا حدی اخلاق منو شناختین؟

نمراتم پائین تر از 18 نیست والله.

در حالی که بعضی از بچه های اونجا با هم دعوا و کتک کاری و حتی فحاشی انجام میدن.

خلاصه که اصلا مدرسه خوبی نبود اونجا. ولی من دو سال تحملش کردم.

چون هنرستان دیگه ای نزدیک خونمون نبود.

اون وقت اون خانم مدیر با من که خب... سر به زیر ترین شاگرد مدرسشون بودم اونطور دعوا کرد.

این یکی دیگه برای من غیر قابل تحمل بود. خب دلم شکست.

به مامانم گفتم باید حتما امسال مدرسه مو عوض کنی. من امسال سال آخرمه و می خوام یه خاطره خوش از دبیرستانم داشته باشم. مثل سال هشتم نهمم که عالی بود.

مامانمم گفت اوکی. قبول دارم حرفاتو.

بنابر این از فرداش افتادیم دنبال هنرستان کار و دانش که هر چه زودتر ثبت نام کنیم.

بالاخره همینجوریش دیر شده بود، نباید دیگه میذاشتیم دیرترم بشه.

خلاصه.

اون روز رفتیم دنبال مدرسه جدید.

ظهر نشده بود که یه جا رو پیدا کردیم.

اما مامان چون مرخصی ساعتی گرفته بود باید می رفت سر کارش.

ناچار من و بابا با هم رفتیم اون مدرسه.

ولی از بخت بد اون روز مدیر جدید یا نمی دونم کار داشت، یا چی که ثبت نامم نکرد.

وااای! منو میگین؟

دیگه اعصابم داغون. مستأصل.

حالا از اونجا رونده و از اینجا مونده شده بودم.

خدایا حالا چی کار کنم؟ حالا چی میشه؟ اگه ثبت نامم نکنه چی؟

خلاصه هزار تااا فکر و خیال به سرم زده بود و کلافه و عصبی شده بودم.

منم که توی شرایط بحرانی نمی دونم باید چه کنم.

خلاصه با حال خراب برگشتم خونه و به مامان گفتم تو رو خدا خودت بیا ثبت نامم کن فردا.

اگه یادتون باشه همون روز پست گذاشتم و گفتم فکرم درگیره و هر وقت خودمو پیدا کردم میام راجب مدرسه ام می نویسم.

ناراحتیم سر همین قضیه بود که افتاده بودیم دردسر.

اون روزم مثل دیروز هر طور بود برام گذشت و فرداش با مامان رفتیم اون مدرسه جدیده.

خدا رو شکر مامان بالاخره بعد از سه روز که از شروع مدرسه ها رفته بود، تونست ثبت نامم کنه همونجا.

اما این مدرسه کجا و اون قبلیه کجا؟

این یکی تمیزه، بچه هاش با نظمن، یه بارم نشنیدم کسی فحش بده، حجابشون رو رعایت می کنن، درسخونن و...

خلاصه از همه جهت ایده آله خدا رو شکر.

ولی مدیرش و مسئولینش بدجوری جدی اند هااا.

میگن سر فلان ساعت باید سر کلاس باشید، زنگ تفریح باید برین حیاط، باید قبلش برقای کلاسو خاموش کنید، باید سر صف وایستین و...

خلاصه انگار پادگانه اونجا.

:)

یعنی اگه کوچیکترین بی انضباطی ببینن پوست از سر طرف می کنن. اگرم کسی بی ادبی و بی احترامی کنه اخراج شدنش حتمیه. یعنی در این حد سخت می گیرن.

:)

البته شایدم چون مدرسه قبلیم خیلی آسانگیر بودن و به هیچی گیر نمی دادن شرایط این یکیه برام کمی عجیبه.

ولی در کل باحاله. من که چنین محیطایی رو دوست دارم.

باعث میشه همه از بزرگترامون حساب ببریم و دیگه رفتار های زشتی که تو مدرسه قبلیم می دیدمو نبینم.

خلاصه که اینجوری.

البته هنوز سر کلاسا نرفتم. قراره از شنبه برم ایشالا.

کاش همونطور که ظواهر امر نشون داد مدرسه فوق العاده ای باشه و بتونم بیشتر از سال های قبل پیشرفت کنم.

خلاصه که، امسال سرم بدجور شلوغه. هم با درسای مدرسه، هم با تست زنی، هم با کلاس زبان.

فکر کنم دیگه نتونم بیام اینقدر طولانی بنویسم.

راستی بچه ها، به نظرتون برای تست کتابای گاج رو بگیرم بهتره؟ یا کتابای میکرو؟ دوست داشتین راهنمایی کنین.

همین دیگه.

شاااد باشید.

پسندها (13)

نظرات (7)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
4 مهر 98 17:25
آخی عزیزم چه بد...
ولی به خاطر دل مهربونی که داری کارهات زود راه میفتن وخداخیلی دوست داره،خداروشکر بابت مدرسه جدیدت امیدوارم اونجا خاطرات خیلی خیلی خوبی داشته باشی
راستش منم این چند روز رو یه جوری شدم اصلا حال خودمو نمیفهمم تو یه پست درموردش مفصل توضیح میدم فعلا که بدجوری اعصابم داغونه
زهرا‌بانو
پاسخ
عزیز دلمی، با این پیغام قشنگت
انشاالله خدا به هممون آرامش و قدرت میده که بتونیم امسال ترقی کنیم
تو لطف داری به من مبینای مهربونم
منتظر پستت هستم خانوم گل

4 مهر 98 18:02
عزیزم چ بد رفتار؛واقعا بعضیا چطور ب خودشون اجازه چنین رفتاریو میدن خوب کردی مدرستون عوض کردی زهرا جان
موفق باشی ان شاالله❤
در مورد کتابا بنظرم گاج بهتره واس تست .
شاد باشی همیشه عزیزم❤
زهرا‌بانو
پاسخ
ممنون گلم
مرسی از نظر زیبات
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
4 مهر 98 21:51
عجب خاطره ای شد اول مهری!!
ولی گاهی عدو شود سبب شر اگر خدا خواهد!!
همین رفتارها و برخوردها باعث شد شما مدرسه ی بهتری بری
برای تست باید از دبیر هر درسی بپرسی توی رشته ی تخصصیشون کدوم انتشارات بهتره؟
من دبیر زبانم و کتابهای دکتر شهاب اناری واسه زبان از همه بهتره
و تقریبا هیچ کتابی ب پای کتابهای اناری برای زبان نمیرسه
زهرا‌بانو
پاسخ
بله دقیقاً
واقعاً این مدرسه عالیه
خدا خیرتون بده که گفتین
آخه من انشاالله می خوام کنکور زبان شرکت کنم
پس حتماً کتابای دکتر اناری رو میگیرم
ممنون

5 مهر 98 10:23
شما خیلی مهربونی زهرا جان 
اصلا دلیلی نداره که کسی با شما همچین رفتاری بکنه 😡
اگر استرس گرفتی 
میدونی چی کار کن 
در مقابل این استرسات از خودت دفاع کن به چیزای بهتری فکر کن یا فراموش کن اصلا برای چی ناراحت بودی 😊
ولی خدایی مدیر هم نباید اول مهری اینجوری کنه دیگه 
من که خیلی اعصابم خورد شده 🙍🏻‍♀️
اشکال نداره شما توجه نکن مهربون 😘
منم اگر جای تو بودم میرفتم برای ثبت نام یه جای بهتر 😉
چطور دلشون میاد اونم اول مهر با شما اینطور رفتار کنن که گریت دربیاد 😢
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی پانی جان
شما لطف داری به من
آره. راستش خیلی دل منو شکست اون روز. اولش می گفتم نمی بخشمش. ولی بعد دیدم ارزشش رو نداره به خاطر همچین آدمایی غصه بخورم و خودمو حرص بدم.
دیگه بهش فکر نمی کنم.
ممنون از نظر قشنگ و پر انرژیت.

مامان اریل واجیشمامان اریل واجیش
5 مهر 98 14:25
من خیلی با اونا که مشکل_چه مالی چه معلول_ دارن میسازم بدم هم میاد با اونا دعوا کنن انشالله امسال خوب بگذره گلم 💜💜💜راستش یک حرف خواهرانه مدیر رو اعصاب نباشه مدیر نیست مدیر ما یک تار موت بیرون باشه خدابیامرزتت
زهرا‌بانو
پاسخ
وای وای اونو که دیگه نگو! مدرسه ماهم اینجورین اگه کسی مقنعش رو حتی تو کلاس در بیاره، ببخشید جیگرشو در میارن

5 مهر 98 16:47
زهرا جان، دختر مهربون!
من تازه با وبلاگ شما آشنا شدم
اینکه یه نابینا بتونه مثل شما با استعداد باشه و اینقدر قشنگ بنویسه یه هنره
اینو بدون که اگر خدا ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری.
من مطمئنم شما آینده درخشانی خواهی داشت
همیشه صبور باش و توکلت به خدا باشه
امیدوارم در همه مراحل زندگیت موفق باشی
زهرا‌بانو
پاسخ
ممنون از نظر زیباتون
دقیقا درست میگین. هر چیزی که خدا آفریده حتماً درش حکمتی داشته و داره
انشاالله دخترای شمام موفق بشن خانوم مهربان
مامانیمامانی
9 مهر 98 9:37
چه بی ادب بوده مدیرتون.
خداروشکر که یه مدرسه ی بهتر پیدا کردی عزیزم.
امیدوارم موفق باشی
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی خاله جون
بله خدا رو شکر. این مدرسه خوبه و راضیم