تمام اتفاقات مهر ۱۴۰۰
سلااام.
چطورین دوستان؟
من بالاخره بعد از تقریبا یک ماه با یه پست جدید و کلی عکس اومدم.
میخوام تمام اتفاقات مهر رو تو همین پست ثبت کنم. پس اگه طولانی شده ببخشید. ظاهرا از این به بعد هر ماه همینجوری فقط وقت میکنم یه پست بذارم.
البته انتظار کامنت دارمااا. چون آپلود کردن این همه عکس بسی سخته.
خب بریم که داشته باشیم دونه دونه اتفاقات رو به ترتیب.
فکر میکنم توی پست قبلیم گفتم که از 28 شهریور کلاسای دانشگاهم یکی در میون تشکیل شد. یعنی بعضی از استادا هفته اول هنوز حتی لینک کلاسو نساخته بودن، یا فقط خودشونو معرفی کردن و روش تدریسشون رو توضیح دادن. یعنی تقریبا جلسه اول، جلسه معارفه بود. اما بودن استادایی که از همون جلسه اول درسو شروع کردن.
از 4 مهر استادا رسما استارت کلاسا رو زدن و من مجبورم بکوب درس بخونم.
سه روز هفته یکشنبه، دوشنبه و سه شنبه از ساعت 8 صبح تا 9 شب کلاس دارم. تا همین هفته این روند کلاسا برام مثل یه فاجعه بود و فکر میکردم با یه دست چند تا هندونه برداشتم. تازه کمی دارم به این شرایط عادت میکنم.
5 مهر اربعین بود و دقیقا همون روز فالوور های من 200 تا شد. دو سه روز بعد یه دفعه شد 195 تا و الانم که شده 193 تا. نمیدونم چرا.
اما میخواستم از فالوور های گرامیم تشکر کنم که این مدت در کنارم بودن.
13 مهر تولد نفسم، مامانم بود.
من باید پست تولد جداگونه براش میذاشتم یا مثل پارسال براش کلیپ درست میکردم. ولی واقعا سرم شلوغ بود و شرمندش شدم.
البته تولد مامانم ماجرا ها داشت واسه خودش.
یعنی مامان روز قبلش رفته بود واکسن آسترازنکا زده بود و روز تولدش حال ندار بود. من و بابامم بی حوصله شدیم و نشد که توی روز تولدش براش جشن بگیریم.
ولی خدا رو شکر فردای اون روز حال مامانم بهتر شد و تصمیم گرفتیم بریم شمال.
از 14 مهر تا 16 مهر شمال بودیم. انصافا خیلی هم خوش گذشت و من طبق معمول حسابی بخور بخور راه انداختم. چون 28 صفر بود مامان بزرگم اونجا آش رشته نذری پخت. جاتون سبز.
16 مهر که مصادف شده بود با تموم شدن محرم و اول ماه ربیع، بالاخره توی شمال یه تولد کوچیک برای مامانم گرفتیم. اینم عکس کیکش.
19 مهر سالگرد عقد مامان و بابام بود. عکس پیتزای بابا پز رو به این مناسبت توی این پست داریم. همینطور عکس کتلت خاله زهرام و مرغ پلوی خوشمزه خاله محبوبه. جاتون خالی.
و امااا در مورد 23 مهر:
اگه گفتین مناسبتش چی بود؟
.
.
.
یه ذرههه بیاین پایین تر.
.
.
.
بلههه. روز جهانی عصای سفید (روز نابینایان)
طبق معمول هر سال خاله های عزیزم سورپرایزم کردن. امسالم خاله رویا لطف کرده بود و بهم عطر هدیه داد.
اینم عکس تبریک عمه فرشته که اولین تبریک بود و بسیار متن قشنگی داشت.
با وجود برنامه سنگین درسیم دلم میخواد برای خودم یکم سرگرمی ایجاد کنم و برم کلاسای مختلف. راستش دوست دارم یادگیری پیانو رو ادامه بدم. نمیدونم تا حالا گفتم یا نه، من قبلا پیانو میزدم ولی به خاطر مشغله زیاد یه مدته رهاش کردم. حالا تا خدا برام چی بخواد دیگه.
فکر میکنم... آره. دیگه چیزی برای گفتن نمونده.
پاییزتون خوش.
پ.ن: الان که این پست رو تموم کردم دقیقا ساعت 11:45 دقیقه روز 28 مهره. دقت کردین این دفعه از تکیه کلام خودم: (همین دیگه. شاااد باشید.) استفاده نکردم؟ خخخ.