زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

خاطرات بهمن و اسفند

1400/12/25 20:50
نویسنده : زهرا‌بانو
381 بازدید
اشتراک گذاری

سلااام دوستان.

چطورییین؟

منم خوبم به لطف خدا.

بهمن و اسفند رو به شدت درگیر درس بودم. تازه دیروز کلاسامون تموم شد.

این هفته آخرم استادامون بی خیالمون نمیشدن. بعضیاشون که مستقیم میگفتن باید بیایید سر کلاس. بچه ها هم یکی دوتا از کلاسا رو قشنگ پیچوندن و نرفتن. استاد اومده بود سر کلاسا، ولی بچه ها با هم تبانی کردن و نیومدن. منم تابع جمع بودم. اما اون روز کلی از این هماهنگیشون خندیدم.

توی این پست گفتنی ها فراوون و عکسا هم تقریبا زیادن. چون میخوام از 16 بهمن تا دیروز 24 اسفند رو تعریف کنم.

خخخ. نترسید. خلاصه میگم.

دو ماه بهمن و اسفند پر بود از اتفاقات خوب و البته بد.

کلی تولد داشتیم.

23 بهمن تولد خاله زهرام،

24 بهمن تولد دوست صمیمیم زهرا،

28 بهمن تولد دوست صمیمیم فرحناز،

14 اسفند تولد خاله محبوبه،

18 اسفند تولد دوست صمیمیم مهدیه،

و...

20 اسفند تولد بابام.

عکس کیک تولد خاله زهرا و خاله محبوبه رو گذاشتم.

اما خب توی این دو ماه دو بار مریض شدم.

یه بار 16 بهمن مریض شدم. اما فقط گلو درد و سر درد داشتم که از بس آب و چای و آبمیوه خوردم یه روزه خوب شدم خدا رو شکر.

اما از 27 بهمن تا 2 اسفند اومیکرون گرفته بودم. خیلی بد بود، خیلی. من که فکر میکردم چون دو دوز واکسن زدم نمیگیرم، اما بد گرفتما.

28 بهمن بدترین روزم بود. تب و لرز داشتم، تپش قلب، فشار خون پایین، گلو درد و... خلاصه شبش داشتم جون میدادم. دیگه دیدم وضع اینجوریه با بابام پا شدم رفتم دکتر. آخه میترسیدم تبم اونقدر بره بالا که تشنج کنم. من فوبیای تشنج دارم. خلاصه جای دشمنتون خالی، اونقدر حالم بد بود که همون شبونه رفتم زیر سرم.

بنده خدا مامانم تو اون دو هفته فقط منو به سوپ و آبمیوه بست.

حالا این که چیزی نیست. ما خونوادگی اومیکرون گرفته بودیم و تا دو هفته هیچ جا نتونستیم بریم. واقعا روزای بدی بود.

یعنی اول مامانم گرفت، بعدشم من و بابام.

مامان و بابام خیلی حالشون بد بود. اما اول من خوب شدم، بعدش مامانم. چون ما مدام آب جوش میخوردیم. خدا رو شکر من زیاد سرفه نداشتم. اما بابام بنده خدا از اومیکرون درگیر سرفه های شدیدش شد.

خلاصه که... همین دیگه. خیلی مراقب خودتون باشین.

قشنگ ترین اتفاق ماه بهمن روز پدر و ولنتاین بود که جفتشون افتاده بود به بیست و ششم.

استاتوس روز پدرمو گذاشتم.

اون روز مامانم پیتزا درست کرد و رفتیم دیدن مامان بزرگ و بابا بزرگم.

خاله هامم بودن و کلی خوش گذشت.

بعد از شام خاله هام مثل هر سال زحمت کشیدن و کلی کادوی ولنتاین بهم دادن.

دستشون درد نکنه. برام دوتا مانتو خریده بودن با یه عالمه شکلات. عکساشونم گذاشتم.

دیروز هم چهارشنبه سوری بود که باز با خونواده مامانم دورهم بودیم.

انشالله خدا به دل همه شادی بده.

چهار روز دیگه عید نوروزه. عید همگی پیشاپیش مبارک.

پسندها (10)

نظرات (7)


25 اسفند 00 21:06
زهرا جون یه سوال
شما که نابینا هستین احیانا، چه شکلی داخل وبلاگتون مینویسین؟
البته امیدوارم ناراحت نشده باشین
فقط سوال کردم🙂🤗
زهرا‌بانو
پاسخ
سلام بهار جون خوبی گل؟
نه بابا چرا ناراحت بشم؟ 
الان توضیح میدم.
ببین عزیزم، ما نابینا ها یه نرم افزار مخصوص داریم که میشه روی گوشی و کامپیوتر و لپ تاپ نصبش کرد. این نرم افزار گویاست. یعنی همه چیز رو برامون میخونه. مثلا کلمه ها رو، متن ها رو همه چی. اینجوری راحت میتونیم وارد وبلاگ بشیم و بخونیم و بنویسیم. 

25 اسفند 00 21:32
روز پدرتون با تاخیر مبارک باشه 🌹
خدارو صد هزار مرتبه شکر که خوب شدید 
بله متاسفانه امیکرون رو میگفتن مثل سرماخوردگیه ولی گرفتیم فهمیدم این از همه بدتره 

پیشاپیش عیدتون مبارک باشه ان شاء الله سال جدید زیر سایه پدر و مادرتون سال خوبی باشه 🌹
زهرا‌بانو
پاسخ
سلام داداش حسین. خیلی ممنون. 
بله متاسفانه اومیکرون از سرما خوردگی شدید هم بدتره. 
عید شماهم پیشاپیش مبارک انشالله توی سال جدید موفقیت های روز افزون داشته باشید.

25 اسفند 00 22:37
سلام زهرای نازم چقد ناراحت شدم از خوندن اینکه حالت بد بوده، گفتم خیلی وقته زهرا پست نذاشته نگو مریض بودی، خداروشکر که الان خوبی الهی شکر. تولد همه متولدین مبارک باشه ایشالا سالیان ساااال کنار هم زندگی کنید. وای اره دیدی روز پدر  ولنتاین امسال یه روز بود. ماهم مثل همیشه کار خاصی نکردیم ، من یه کتاب به بابام هدیه دادم. امیدوارم همیشه لبت بخنده و حال دلت خوب باشه، مراقب خودت باشه دوباره مریض نشی. عیدت هم پیشاپیش مبااررررککک
زهرا‌بانو
پاسخ
سلام عزیز دلممم
فدای تو ممنونم.
آره روز پدر و ولنتاین با روزای اول مریضی ما یکی شده بود خخخ. 
مرسی از تبریکت مهربون. 
عید تو هم پیشاپیش مبارک. 
سال خیلی خیلی خوبی داشته باشی در کنار مامان و بابا، شاد و سلامت باشی. 
تو هم مواظب خودت باش گل. 
(قلب آبی) (قلب بنفش)
HelenHelen
26 اسفند 00 1:06
سلام زهرا جون
زهرا‌بانو
پاسخ
سلام عزیزم خوبی تو؟ 
چند وقته نیستی! (البته خودمم زیاد نبودم این روزا)
سایهسایه
26 اسفند 00 16:44
به خوشی❤❤
راستی جسارتا مادرتون کیک درست میکنند؟ آخه خیلی باسلیقه است❤❤❤❤
(کلی قلب)
منم هر دو هفته یکبار یه بلایی به سرم میاد😑
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی عزیز همچنین
بله مامان و بابام هردو کیک درست میکنن
انشالله بلا ازتون دور باشه
(کلی گل)
HelenHelen
28 اسفند 00 1:01
مرسی زهرا جونم
آره خیلی وقته پستی ننوشتم 😅
سعی میکنم زود به زود پست بنویسیم
 
زهرا‌بانو
پاسخ
آره عزیزم من خیلی پستاتو دوست دارم
HelenHelen
29 اسفند 00 0:30
متشکرم زهرا مهربونممم
زهرا‌بانو
پاسخ
عزیزی