حال و هوای من در آخرین ماه پاییز 99
به وقت 10 آذر 99
سلااااـاااـااام
چطورین دوستان؟
منم خوبم به لطف خدا.
یعنی از بس توی این دو هفته مشغله فکری داشتم دیگه وقت برای هیچ کار متفرقه ای ندارم.
میخوام از 23 آبان تا الان رو تعریف کنم. البته خلاصه میگم. ولی اگه به نظرتون زیاد شده بود معذرت.
جمعه 23 آبان خاطره انگیز ترین جمعه امسال بود.
هم اینکه یه خبر خیلی خوب شنیدم. هم اینکه...
اون شب مامان و بابام منو حسابی شرمنده کردن و به مناسبت دانشجو شدنم کیک درست کردن و... و برام...
یه گوشی کادو گرفتن. یه گوشی قشنگ و مدرن و شیک.
واااـاااـااایییـیییـییی!!!
این وای بلند بالا حکایت از ذوق بنده دارد. خخخ.
خلاصه من خیلی خوشحال شدم دیگه. چون اصلا انتظارشو نداشتم که مامانم اینا برام گوشی بگیرن. یعنی سورپرایزم کردن.
از روز شنبه 24 آبان کلاسام شروع شد. البته من روز اول در جریان نبودم که کلاس داریم. چون پنجشنبه اش که رفته بودم توی سایت دانشگاه هنوز برنامه کلاسیمون رو نزده بودن. منم فکر میکردم دیگه هفته آخر آبان کلاسا رو برگزار نمیکنن و همون میمونه برای اول آذر ماه.
برای همینم شنبه 24 آبان نتونستم سر کلاسم کانکت بشم. البته شنبه این هفته با استاد اون کلاس آشنا شدم. ولی حسم میگه این یکی استادم خیلی عصا قورت داده هست. برعکس بقیشون که خیلی مهربونن و راحت تونستم باهاشون ارتباط بگیرم.
اما از یکشنبه 25 آبان میرم سر کلاسام. روز اول خیلی استرس داشتم و با نرم افزارشون آشنا نبودم. ولی الان خدا رو شکر اوضاع داره خیلی خوب پیش میره.
البته درسامون فوق العاده سخته هاااا. اما نمیدونم گفتم یا نه، من عاشق رشته ام هستم. یعنی از اولم زبان رو خیلی دوست داشتم. انگار منو ساختن واسه زبان. تعریف نباشه. ولی توش استعداد دارم.
فکر میکنم آخرین پنجشنبه آبان رفتیم خونه خاله لیلام و برامون پیتزا ماکارانی درست کرد. خداییش خیلی خوشمزه بود.
البته من چون خودم هیچ عکسی رو نمیتونم ببینم، زیاد توی قید و بند عکس گذاشتن نیستم و فقط عکسایی که بتونم گیر بیارم رو میذارم.
این استاتوس رو نمیدونم کی گذاشتم.
اینم عکس کیک جشن دانشجویی کوچیک ماست. دست پخت مادر عزیز تر از جان.
و اما امتحانم که توی پست قبلیم حرفش بود.
دیروز یعنی همون روز معروف 9/9/99 بالاخره استاد گفت و شنود زبان امتحان رو برگزار کرد.
آخه میخواست جلسه قبلش بگیره که نشد. البته بهتر. من اون روز زیاد آمادگی نداشتم و خوب نخونده بودم.
ولی دیروز که امتحانو گرفت همشو درست زدم. یعنی خدا رو شکر امتحانمو خوب دادم. مرسی که دعام کردین دوستاااای گل.
البته استادمون هم خیلی خوبه خداییش. دیروز تموم سوالا رو به صورت متنی فرستاد که منم راحت بتونم جواب بدم. آخه بقیه معلما و استادا معمولا سوالا و تکالیف رو به صورت عکس میفرستن.
آخرین موضوع هم اینه که... که... اگه گفتین چی؟
بلههه. دیگه از عنوان پستم ضایع هست.
امروز تولد منه. البته به تاریخ قمری. امسال تولدم به تاریخ قمری افتاده به 10 آذر. یعنی الان به تاریخ قمری 19 سالم شده.
همین دیگه.
شاد باشین.
پ.ن 1: علت اینکه اینقدر دیر پستمو گذاشتم یه سری مشکلات فنی بود. وگرنه من از شب 9 آذر 99 این پست رو نوشته بودم.
پ.ن 2: فقط 2 روز به تولد 12 سالگی نسرین عزیزم مونده. از همینجا صمیمانه بهش تبریک میگم و براش آرزوی خوش ترین لحظات رو دارم. نسرین نازم تولدت هزاران بار مبارک.
پ.ن 3: 16 آذر روز دانشجو بود. اولین روز دانشجوی من. دیگه روز دانشجو شامل حال من شده و روز دانش آموز بهم تعلق نداره. عجب روزگاریه هاااا! خلاصه اون روز خاله رویا برام یه ژله بستنی خوشمزه به همین مناسبت درست کرد و مامانم کیک هویج پخت که البته عکسشون رو ندارم. اما جای همگی سبز. خیلی خوب بود.