HBD 20 سالگی
باز یک سال گذشت و دوباره به نقطه ی آغاز رسیدم !
خدایا دلم هوای دیروز رو کرده هوای روزهای کودکیم !
دلم میخواد مثل دیروز قاصدکی بردارم و آرزوهام رو به دستش بسپرم !
دلم میخواد دفتر مشقم رو باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی رو
میخوام خط خطی کنم تمام اون روزایی که دل شکستم و دلمو شکستن !
365 روز گذشت روز هایی که قهقهه زدم از ته دل و لبخند زدم ؛ و شب هایی که اشک ریختم و دلم شکست …. و فریاد زدم
خدایا از تو میخواهم که بهترینها را در این سال برایم رقم بزنی زیرا تو تنها گواه و شاهد اشکهای من هستی ” .
---
میگن امروز تولدمه…
اما من هیچوقت دلم نمیخواد خودمو به اعداد و ارقام محدود کنم …
و به نظرم تاریخ تولد یک انسان صرفا روزی نیست که از شکم مادر متولد شده
به نظرم یه آدم توی عمرش بارها و بارها متولد میشه
مثلا هر بار که از ته دلش احساس خوشحالی میکنه …
هر بار که بعد از یک زمین خوردن اساسی پا میشه و ادامه میده…
اولین باری که عشق رو لمس می کنه…
اولین باری که احساس ناب دوست داشتن پاشو به زندگیش میزاره …
هر وقت از یک مسیر اشتباه برمیگرده
یا زمانی که با خاطرات تلخش خداحافظی
می کنه انگار تازه متولد شده …
لحظه ای که با محبتش باعث شادی دلی میشه …
یا جلوی شکستن قلبی و ریختن اشکی رو میگیره …
یا هر وقت کسی رو با تمام وجودش
می بخشه…
هر روزی که سعی می کنه خوب باشه و هر شبی که با احساس رضایت از خودش
می خوابه انگار تولد دوباره ست …
و من هر بار در زندگی هر کدوم از این حس ها رو تجربه کردم به خودم گفتم
تولدت مبارک رفیق …
***
20 سال پیش، چنین روزی، به دنیا اومدم.
20 سالگی یه حس عجیبی داره. دیگه دوران کودکی و نوجوانیم به کل تموم شد. امیدوارم از این به بعد اتفاقات خوبی بیفته.
پ.ن 1: من دقیقا ساعت 11:45 دقیقه صبح به دنیا اومدم.
پ.ن 2: عکس استاتوس خودم و استاتوس های مامان و بابام.
پ.ن 3: بعد از یه غیبت سه ماهه، الان وسط امتحانا دارم خیلی سریع این پست رو مینویسم. تو این مدت کلی اتفاق افتاده و کلی حرف برای گفتن دارم. انشاءالله 12 تیر که امتحانام تموم شد بر میگردم.