دلم گرفته
پای پنجره نشستم کوچه خاکستریه باز
زیر بارون من چه دلتنگتم امروز
انگار از همون روزاست حال و هوام رنگ توئه
کوچه دلتنگ توئه
دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره
این راه دورم خبر از دل من که نداره
آروم ندارم یه نشونه می خوام واسه قلبم
جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم
این دل تنهام دوباره هوای تو رو داره
هوای شهر تو با بوی گلا
پیچیده توی اتاقم مثل خواب
داره بدجوری غریبی می کنه
آخه جز تو دردمو کی می دونه؟
-----
روز ها تکراری. دل ها تنگ، خسته، بی تاب.
خدایا!
آخر کی درد و غم پایان می گیرد؟
خدایا دیگه از این شرایط خسته ام.
من راضی ام به رضات. ولی آخه تا کی بگم مصلحت این بوده؟ تا کی غصه اش رو بخورم؟
دلم گرفته. هیچکس دردمو نمی فهمه خدا.
هیچکس درک نمی کنه نابینا بودن یعنی چی. که ندیدن چیه. که نتونی طراحی سایتت رو انجام بدی. که نتونی درس هندسه رو بفهمی. که ندونی مدل های نقاشی چیه. که واسه اینا بیکار تو کلاس بشینی. که دوست داشته باشی بری معماری. بری عکاسی. گرافیک. اما نتونی. که تو مدرسه بچه ها زیاد باهات اخت نشن. که بیشتر از بقیه متوجه نا امنی های دنیا بشی.
که همه بگن کم کاری از توئه. که فقط بگن ما می فهمیمت. یه حرف توخالی. که بگن تو باید به نابینا بودنت اهمیت ندی. آخه مگه میشه؟ کسی تا دور از جون توی یه شرایطی قرار نگیره نمی دونه اوضاعش جه جوره.
اینکه نتونی درست آشپزی کنی. که نتونی شیرینی درست کنی که دوست داری. که برای یه خرید ساده هم خطر کنی و تنهایی نری.
اینا دردای منه ها.
بعضی وقتا دلم می خواد فریاد بکشم. به خدا مستأصل شدن سخته. هر وقت نابینا بودنمو یادم میاد انگار یه چیزی مثل پتک می خوره بهم. من حاضر بودم می دیدم ولی... چی بگم؟ نمی دونم والله.
خدایا دلم پره. دیگه نمی کشم.
خودت پناهم بده.
بچه ها حالم بده. اصلاً ولش کنید.
#بیایین_واسه_آرامش_دل_هم_دعا_کنیم