زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

کمی درد و دل

1398/7/24 15:37
نویسنده : زهرا‌بانو
319 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بچه ها.

خوبین؟

منم خوبم.

ولی با کلی حرف.

می خواستم یه سری عکس بذارم، ولی دیگه طاقت ندارم صبر کنم تا مامان بیاد عکسا رو بگیره که من بذارم.

پس الان در بارشون میگم بعد شب عکسا رو تو یه پست جدید میذارم.

اول از اتفاقی بگم که صبح افتاد و منو به شدت آشفته و غمگین کرد.

ااا، خب خبر خوبم دارم، حالا بذارین اینو بگم، یه کم سبک شم بعد خبرای خوبو میگم که شمام شاد شین.

امروز با همکلاسیم خواستیم از حیاط بریم تو کلاس، اما من درست عصامو نزدم و تالاپ...

با دست و پا تو پله ها افتادم زمین.

بی شوخی.

شاید باورتون نشه. توی کلاس شاید به اندازه 45 دقیقه همونجوری سرمو گذاشته بودم رو میز و اشکم در میومد.

درد بدی بود.

نه درد پام که هنوزم درد می کنه.

درد دلم.

با خودم می گفتم خدایا چرا باز به خاطر این مشکلم بلا سرم اومد؟ چرا باید تو این سنم عین بچه ها بخورم زمین؟ آخه چرا من اینجوری ام؟ خدایا دیگه بریدم و...

خلاصه که. حالم خیلی بد بود.

تا اینکه دوستم اومد دلداریم داد و گفت تو نباید ناامید باشی، باید واسه سلامتیت خدا رو شکر کنی، تو حداقل می شنوی، می تونی حرف بزنی، رو پا های خودت راه میری و خودت کاراتو انجام میدی، پیش همه عزیزی و با همه راحت ارتباط می گیری، اینا نعمت بزرگیه، خیلیا هستن که مشکلاتشون صد برابر بد تر از توئه، یا کاملا سالمن ولی تو زندگیشون آرامش و شادی ندارن و...

خلاصه منم گفتم بالاخره شده دیگه، مگه اولین بارمه اینجوری میشم؟ این بی دقتی هم حماقت خودم بوده که درست عصا نزدم که جلومو ببینم.

کلا آروم شدم دیگه آخرش.

وای دیگه زیادی زدیم تو فاز غم. ولش کنین. واقعا مگه اولین بارمه اینجوری شدم؟

و اما، خبر های دیروز و امروز!

بله.

اهم اخبار:

دیشب بنده با خانواده گرامی به مناسبت روز عصای سفید رفتیم بیرون و شامو مهمون خاله محبوبه و خاله رویای عزیزم بودیم که زحمت کشیدن و بی نهایت ازشون ممنونم.

واییی بچه ها!

من نمی دونستم خالم برام کیکم گرفته.

یعنی یهو کیکه رو آورد گذاشت جلوم و گفت روزت مبارک.

کیک شکلاتی. انقده خوشگل بود.

انقده ذوق کردم من.

یعنیا. اشک تو چشمام پر شده بود.

این دفعه دیگه اشک شوق بود بوخودا.

یه وقت بهم نگین زهرا دائم الگریه.

خب چی کار کنم؟ طبع حساس داشتنه و هزار تا بدیش.

خخخ.

ولی خداییش حس اینکه یکی اینقدر دوستت داشته باشه که برات یه همچین برنامه شادی بچینه، واقعا حس لذتبخشیه.

امیدوارم بتونم دیشبو واسه خاله هام جبران کنم.

بگذریم.

دیروز یه سورپرایز دیگه هم داشتم.

معاون هامون زنگ اول اومدن بهم گل و یه کیف پول کادو دادن و گفتن ببخشید سر صف نتونستیم بدیم.

دوستامم کلی تبریک گفتن و با هم عکس انداختیم و...

خلاصه که با هم عوالمی داریم ما.

امروزم تمام زنگ سوم توی نمازخونه به مناسبت اربعین برنامه داشتیم.

یه خانوم جلسه ای اومد زیارت عاشورا و نوحه و... خوند.

اونجام من چون هنوز دل گرفته بودم یه ذره گریه مریه کردم.

کلا زهرا دائم الگریه است. دیجه خودم گفتم.

بعدشم که نذری دادن. خدا قبول کنه.

انشاالله طاعات و عبادات هممون قبول درگاه حق واقع بشه و خود آقا امام حسین حاجت دلامون رو بده.

شب با عکسا میام ایشالا.

اربعین حسینی هم بر همگیتون تسلیت باد.

تو دعا هاتون منم فراموش نکنید.

مرسی.

پسندها (12)

نظرات (18)

♡fatemeh♡♡fatemeh♡
24 مهر 98 15:54
وای عزیزم حالا حالت خوبه امیدوارم که چیزیت نشده باشه وهمیشه سالم بمونی😘💖😘
در ضمن من هم اربعین رو تسلیت عرض می کنم🖤🖤🖤
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی عزیزم، فعلا که خوبم خدا رو شکر
تسلیت بر هممون
مامان فاطیمامان فاطی
24 مهر 98 16:03
❤️

24 مهر 98 16:25
ارام جان بابا دخترم گریه نکن درستو بخون💗اباریکالله💗دخترم انشاللله که سالمی ؟باباجان سالم باش حقوقم کم شده پول پاتو نمیتونم بدم.بله باباجان پول قلکتو جمع کن پول خونتم میدم .شما درساتو بخون دختر خوبی باش واست ابنبات خروسی میگیرم😂
زهرا‌بانو
پاسخ
خخخ خدا نکشتت نیلوفر، خیلییی باحالی، کلی خندیدم از حرفات

24 مهر 98 16:26
خواهر اسلامی گریه چیه؟من امروز از سطح شیبدار مدرسه رد میشدم پام به اون پله پله هاش گیر کرد خوردم زمین یعنی دوستم داشت گریه میکرد مناز خنده قرمز شده بودم فکر کرده بود دارم 
گریه میکنم😀
زهرا‌بانو
پاسخ
عه آخی! خب الان خوبی؟

24 مهر 98 16:27
خدا خالتون رو براتون حفظ کنه🌸🌸انشاالله همیشه سالم بمونی💗💗💗💗💗💗💗
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی مادر جان

24 مهر 98 16:53
ارام جان بابا لطف داری گلم🌸
نه ممنون دخترم خوب هستم شما سلامت باش درساتم بخون💗افرین دخترم پولاتو جمع کردی اینم جایزه ات فقط زیاد نخور مریض نشی اباریکالله باباجان دختر خوبی باشی بازم میخرم🍭🍭🍦🍦🍩🍩🍰🍰🍰
زهرا‌بانو
پاسخ
دیوونه



شاد باشی همیشه
نازینازی
24 مهر 98 17:22
عزیزمیی تو 😍منم مث تو اشکم دم مشکمه😂😘
زهرا‌بانو
پاسخ
آخی عزیزم! اینجوری خیلی بده دیگه
مامانیمامانی
24 مهر 98 17:44
انشاالله که تنت سالم باشه عزیزم
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی از این دعای قشنگتون خاله جون
mahsamahsa
24 مهر 98 18:33
عزیزم انشالله که خوب باشی خیلی ناراحت شدم به خاطر گریه کردنت ولی به خدا خود من اونقدر زمین خوردم که نگو دیشب هم رادوین پام رو گذاشت لای در ماشین دیگه داشتم از درد میمردم این اتفاقها واسه همه میفته گلم مواظب خودت باش عزیزم بابت سورپرایز خاله جونت هم باید بگم دمش گرم هر کی که دل یکی رو شاد کنه فرشته ست❤️❤️❤️
زهرا‌بانو
پاسخ
الهی عزیزم
الان بهترین انشاالله؟
درست میگین. همه زمین می خورن. ولی آخه می دونین خاله جون، من از اینکه نابینا ام و زمین می خورم اونقدر تحت تاثیر قرار می گیرم و ناراحت میشم. چون دفعاتش نسبت به بقیه بیشتره دیگه.
با این حال ممنون از نظر قشنگتون.

24 مهر 98 19:32
خاک عالم😶به بابات فحش میدی؟ابنبات خروسی رو پس بده بببینم.مگه پول علف خرسه
زهرا‌بانو
پاسخ
آخه تو چرا اینقدررر باحالییی؟ هان؟

24 مهر 98 20:33
باحالی از خودتونه ...من باحال بودم😝تو نمیدونستی بابا جان
زهرا‌بانو
پاسخ

عزیزی

24 مهر 98 20:39
اممم....فضولی نباشه برهم نخوره...اما شما









































































































درمورد خانوادته..




































اولش ن داره






























نه ببخشبد ا داره





























ابنباتتو خوردی؟
زهرا‌بانو
پاسخ
عزیزم متوجه نشدم یعنی چی

24 مهر 98 20:56
گفتم دیگه مگه ابنبات خانواده ت نیست کلا سوالم این بود



​​​​​​


































































ابنباتتو خوردی؟
زهرا‌بانو
پاسخ
بله فهمیدممم
نچ نخوردم خیلی کوچولو بود به دردم نمی خوره ههه، آخه من خیلییی شکموام انقد آبنبات برام کمه دیجه

24 مهر 98 21:05
فردا که بهت دیگه بیسکوییت مادر ندادم ببری مدرسه یاد میگیری دیگع ناشکری نکنی
زهرا‌بانو
پاسخ
واییی ببخشید، گلط کردم، عه نه، دشمنم گلط کرد، اصن من به این گلی، خوشگلی، خانومی، دلت میاد منو بی تغذیه بذاری بابا جان؟

24 مهر 98 21:10
امشب چون بچه خوبی بودی مسواکتو زدی میدم دشمن بدبختت چه گناهی کرده که غلط کرده؟؟خاک به سرمن،که بچه اینجوری تحویل جامعه دادم 
زهرا‌بانو
پاسخ
باشه باشه بابا جان حالا شما عصبانی نشو

24 مهر 98 21:17
باباجان مسواکتو زدی یه اینم بزن  دندونات خراب بشه پول ندارم حقوقم کمه بس که تو تحریم افتادیم یک پول درست وحسابی هم به ما نمیدن
زهرا‌بانو
پاسخ
ای واییی!

حالا بگو امان از دل بابا جان، امان از دل بابا جان

24 مهر 98 21:31
ای امان باباجان،ای امان باباجان
زهرا‌بانو
پاسخ
امااان
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
25 مهر 98 11:36
خدارو شکر بخیر گذشت عزیزم

امروز صبح حسام یه سه پایه رو توی مسیر گذاشته بود،من حواسم نبود با عجله رد شدم و تالاپ خوردم زمین😁😁
پس زمین خوردن ب کوچیکی و بزرگی نیس،من با این سنم و مادرِ دوتا بچه بودن هم زمین میخورم😉
مهم اینه ک بتونیم پاشیم و لبخند بزنیم

مراقب خودت و مهربونیای دلت باش عزیزم😘
زهرا‌بانو
پاسخ
قربان شما
بله دقیقا همینطوره
ولی خب من اون لحظه که افتادم ناخودآگاه احساس کردم این یه ضعفه برا من، که بعدش به این نتیجه رسیدم که نه. بالاخره ممکنه این اتفاق برای هر کسی بیفته
به هر ححال ممنون از نظر زیباتون