زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

آی خاطره دارم، خاطره شیرین، بیا و بخون

1398/5/17 16:35
نویسنده : زهرا‌بانو
238 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوست جونا.

خوبید؟

منم کوکه کوکه حالم، به قول یکی از خواننده های پاپ.

امروزم اومدم یکی دیگه از شیطنت های بچگیمو تعریف کنم دورهم شاد باشیم.

البته اگه نظر ندین دیگه هیچی.

خب. حالا بریم سر وقت خاطره ی بنده.

جونم براتون بگه که... بله.

من بچگیام خیلی کنجکاو بودم. البته اگه تا حالا همه خاطراتمو خونده باشین دیگه خودتون متوجه شدین.

یه بار که من چهار پنج سالم بوده، گویا یه روز رفته بودیم خونه مامان بزرگم اینا.

منم رفته بودم تو اتاق خاله هام بازی کنم.

می دونین که، بعضی از بچه ها بیشتر از عروسک و اسباب بازی به وسایل خونه مثل قاشق و چنگال و کفگیر و... علاقه دارن. دختر بچه ها هم به وسایل آرایش مادرشون.

حالا حتماً فکر می کنین من با لوازم آرایشی مامانم اینا خرابکاری کردم. نه بابا. اینکه واسه من یه چیز تکراری و مسخره بود. از بس شلوغ بودم اون زمونا.

خاله ام اینا اون موقع از اون ضبط ها که باند های بزرگ داشت، تو اتاقشون داشتن. از اون باندا که وسطشون یه سوراخ دایره ای شکل بود که صدا بتونه خوب ازش بیاد بیرون.

از طرف دیگه قوطی کرم خاله امم افتاده بود رو زمین.

منم که اونجا داشتم بازی می کردم، یه دفعه ای اونو پیدا کردم و رفتم نشستم جلوی ضبطشون.

یهو یه فکر عجیب به ذهنم رسید و بی اختیار قوطی کرم رو فرو کردم تو سوراخ یکی از باندا.

آخه هم می خواستم ببینم میره توش یا نه؟ هم اگه بره چی میشه؟

در کمال تعجبم قوطی کرم خاله ام به راحتی رفت تو سوراخ باند ضبط.

منم که از اکتشافم خوشحال شده بودم، گفتم حالا درش بیارم تا مامانم اینا نفهمیدن و دعوام نکردن.

اما هر چی کردم دستم تا اون آخر باند نرفت و نتونستم درش بیارم.

واییی! خیلی ترسیدم. ولی گفتم اگه گریه و زاری راه بندازم لو میرم و همه قضیه رو می فهمن.

پس اصلاً به روی مبارک نیاوردم و چند دقیقه بعدش خیلی عادی و شیک از اتاقشون رفتم بیرون.

این گذشت تا اینکه خاله ام اینا خواسته بودن تو اون ضبطه نوار بذارن.

اما وقتی گذاشته بودن، دیده بودن از یکی از باندا صدا به صورت خفه و نا واضح بیرون میاد.

خب من قوطی کرمشون رو انداخته بودم توش و اون جلوی اومدن صدا رو می گرفت.

خاله ام اینا خیلی تعجب کرده بودن. ولی حتی به فکرشونم نرسیده که ممکنه چیزی تو باند باشه و این خرابکاری کار من بوده باشه.

البته خاله ام هم متوجه میشه که کِرِمِش گم شده. ولی هر چی می گرده پیداش نمی کنه و بی خیال میشه.

خلاصه اینم می گذره تا اینکه اون سال که می خوان خونه تکونی عید رو انجام بدن، باند ها رو جابجا می کنن که تمیزشون کنن.

اون موقع بوده که قوطی کرمشون رو توش می بینن.

خیلی جا می خورن و از خاله کوچیکم که اون موقع هفده هجده سالش بوده می پرسن که کار تو بوده؟ که میگه نه.

بعد یکیشون میگه کس دیگه ای که این کرمه رو نمی کنه تو باند. این حتماً کار یه بچه بوده. ما هم که بچه ای جز زهرا نداریم.

پس میان سراغ من و ازم می پرسن.

منم دیگه مجبور میشم بهشون بگم که بله. این کار، کار خود منه.

نمی دونین خاله هام وقتی قضیه رو فهمیدن چقدر تعجب کردن!

بهم گفتن: تو چه جوری اونو کردی تو باند ضبط زهرا؟

چون سوراخ باندشون کوچیک بود. ولی نه اونقدر که دست یه بچه نتونه بره توش.

منم بهشون گفتم: خیلی آسون. فقط می خواستم ببینم اگه ظرف کرم رو بکنم تو باند چی میشه.

به همین راحتی.

پسندها (8)

نظرات (5)

نرگسنرگس
17 مرداد 98 16:55
چه وروجکی بودی زهرا!!!!😐
زهرا‌بانو
پاسخ
مرسی خاله جونممم

17 مرداد 98 17:30
ای دختر بلا 🤣😂😉😉
زهرا‌بانو
پاسخ
ما اینیم دیگه آبجی. (شوخی کردم)
ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆
17 مرداد 98 21:11
چقدر شیطون بودی تو
زهرا‌بانو
پاسخ
وای! آره خیلی.
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
18 مرداد 98 13:25
چه شیطون بودی دخمل😍😍
زهرا‌بانو
پاسخ
آره عزیزم، خیلی.
مامان صدرامامان صدرا
18 مرداد 98 15:19
چقدبلا بودین😉
زهرا‌بانو
پاسخ
بله خیلی