تولد مامان بزرگم و تعریف اتفاقات این چند وقت
سلام بچه ها.
خوبین؟
هر سال سیزده به در می رفتیم خونه مامان بزرگم و براش کیک درست می کردیم و تولدشو می گرفتیم.
اما امسال سیزده به در در خانه شده.
باور کردنی نیست. همیشه وقتی قدر یه چیزی رو می دونیم که ازمون گرفته باشنش.
می خوام تولد مامان بزرگمو که امروزه بهش تبریک بگم. مامانی انشاالله عمر با عزت داشته باشی و سایه ات بالا سر ما باشه.
راستشو بخواین دست و دلم نمیره به نوشتن. یعنی اتفاق خاصی هم نیفتاده که بخوام بیام برای ثبت کردنش.
کلا این روزای من شده تو خونه موندن، تا سر ظهر خوابیدن، پرخوری و تا نصف شب بیدار بودن، مثل همه.
یعنی هی به بهونه اینکه داریخیرام و حوصلم سر رفته، مامانم اینا رو مجبور می کنم واسم کیک بپزن و آی می خورمااا. دلخوشی دیگه ای این روزا نیست که.
البته بی انصافیه اگه بگم این بین کارای مفید انجام نمیدم.
دوتا کتاب دانلود کردم.
هر وقتم حسش بیاد تیکه تیکه رمانمو می نویسم.
دیشب خیلی حالم بد شده بود. تلویزیون و اخبار اینقدر کرونا کرونا کرد که حس کردم گلوم به شدت درد گرفت.
یعنی وحشت کرده بودما. گفتم یا ابوالفضل نکنه مریض شدم؟
اما بعد کاشف به عمل اومد که لباسام گرم نبوده.
البته خدا رو شکر امروز خوبم.
حالا بیاین از این بی روحیه بودن در بیاییم. بالاخره این کرونای لعنتی اتفاقیه که افتاده. ما که مقصر نیستیم. انشاالله خدا خودش رحم می کنه بهمون.
یه عکس گذاشتم که اقلا اگه نمیریم تو طبیعت، با دیدن اینا یه خورده روحیمون واشه.
اون یکی عکس هم عکس هفت سین مامان خوش سلیقه امه که البته ماهی قرمز نگرفتیم امسال.
یه آهنگ شاد هم گذاشتم براتون توی پستم.
راستی گالری عکسمو به روز کردم. خواستین برین ببینین.
همین دیگه.
امیدوارم دور از کرونا باشین.
پ.ن: شعار امسال اینه.