گاهی حس می کنم...
گاهی حس می کنم ما آدما چه بیرحمانه خدا رو فراموش می کنیم.
که بهش پشت می کنیم و خودخواهانه فقط به خودمون فکر می کنیم. یادمون میره اون بالا سری همیشه هست و نظاره گر ماست.
دیروز خیلی خسته بودم. احساس می کردم این ماه داره از زمین و آسمون برای ما می باره.
چهار نفر از عزیزانم مریض شده بودن و واسه یک عزیزم هم یه گرفتاری پیش اومده بود.
چهار نفری که یکیشون یه طفل یکی دو ساله هست و واسه من خیلی عزیزه.
یکی از عشق های زندگیم هم مشکل ریه پیدا کرده. لعنت به این سرماخوردگی و آنفلوانزا ها که ریه اش رو درگیر کرد.
این آلودگی هوا هم که شده نور علی نور.
دیروز به نقطه ای رسیدم که اسمش سرگردانی بود. اندوه و کلافگی بود.
اما...
وقتی کمی فکر کردم، دیدم اینا همش امتحان الهیه.
یادمه هفته پیش سر کلاس دینی، معلمم حرف جالبی می زد. می گفت امتحان های الهی که همیشه با قرار گرفتن مشکلات لاینحل و بزرگ سر راه آدم نیست که. ما از وقتی که بیدار میشیم دائماً مورد آزمایش خداوندیم. از چیزای کوچیک مثل برداشتن شئی که روی زمین افتاده یا کمک به یه فرد مسن برای جا به جا کردن وسایلش بگیر تااا الی آخر.
همیشه توی اوج ناراحتی هام و وقتی یأس وجودمو می گیره، به این فرموده خدا فکر می کنم که: ما انسان را در سختی آفریدیم.
چه میشه کرد؟ باید مقاوم بود.
باید تحملمون رو ببریم بالا و صبر پیشه کنیم.
در قرآن اومده:
اِنّ مَعَ العُسْرِ یسْراً
(به راستی که با سختی آسانی است)
من به شدت به این آیه اعتقاد دارم.
بگذریم.
حالا هم اومدم بگم من فردا عازم زیارتم. می خوام برم به درگاه خانم حضرت معصومه سلام الله علیها.
البته اگه قابل باشم و خانم منو طلبیده باشن.
بعد از این همه دوری و دلتنگی که هر روزش هوای عطر حرمشون رو داشتم، اصلا باورم نمیشه می خوام برم پابوسشون.
نمی دونین چه حالی ام. بغض گلومو گرفته. قلبم داره از جا کنده میشه.
ان شاءالله بعد از اونم قسمت بشه برم پابوس آقا امام رضا. ان شاءالله.
اومدم طبق رسم و رسوم، حلالیت بگیرم که می خوام برم سفر.
ان شاءالله روزی شما هم بشه.
برای همگیتون دعا می کنم. البته اگه خانم منو قابل بدونن.
ان شاءالله هر چی خیر و صلاحه قسمت همه بشه و همه به حاجت دلشون برسن، منم توشون.