دوباره اومدم
سلام سلام.
خوبین بچه ها؟
منم خوبم.
یعنی بهتر از تمام این چند وقتم. دیگه سعی کردم روی خودم کار کنم.
آخه نا امید شده بودم یه کم. استرس آینده رو داشتم. یعنی هنوزم دارم. ولی خب دارم تلاش می کنم دیگه بهشون فکر نکنم. بالاخره آینده رو کی دیده؟
اومدم خبرای این چند وقتو بدم.
جمعه هفته پیش دعوت بودیم خونه مامان بزرگم به صرف آبگوشت.
خیلی خوشمزه بود. جاتون سبز.
من عاشق آبگوشتم. البته از کله پاچه و سیرابی متنفرم. درسته آبگوشت هم از خانواده این غذا هاست، ولی واقعا نمیشه ازش گذشت.
دیگه اینکه تنبل شدم توی کار. یعنی اصلا کار خونه نمی کنم. البته افتخاری نداره ها. فقط چون بنده آدم به شدتتت راستگویی هستم اومدم اعتراف کنم.
می خواستم الویه درست کنم اما نکردم.
نمی دونم چرا حوصله کار ندارم.
معلمم میگه اینا همش تأثیرات پاییزه. آدم کسل میشه کلاً. ای لعنت به هوای پاییز.
خب چی کار کنم؟ امسال پاییز زیاد واسم جالب نبود. مخصوصا آذر ماه که سالگرد بابا بزرگم و فوت اون بنده خدا فامیلمون پیش اومد.
اما خب امیدوارم 10 روز آخرش به خوبی بگذره. هم واسه من هم واسه شما ها.
بگذریم.
یه خبر خوووب هم دارم.
یادتونه گفتم فکر می کنم نمره عربیم بد شده و چقدر ناراحت بودم؟
حالا سه شنبه ای رفته بودم مدرسه. یهویی معلم عربیمون برگه عربیمو داد و برگشت گفت توی کلاس دوازده کامپیوتر نمره زهرا از همه بالا تر شده. زهرا من از دست تو کاملا راضی ام و...
ووواااییی! نمی دونین بچه ها! چقدررر خوشحال شدممممم! یه کمم یواشکی به خودم افتخار کردم. خخخ.
بیخودکی به خودم غصه داده بودم و حرص خورده بودم.
چه کنیم دیگه؟ اخلاق من اینجوریه. همه چیو زیادی گنده می کنم. به قول معروف از کاه کوه می سازم.
دیگه چی مونده؟
آهان.
فردا تولد دختر عمه جان جان جان من حسنا هست که خیلییی شیرینه و دوستش دارم.
اما قراره تولدشو هفته دیگه با برنامه شب یلدایی بگیریم.
به خوشی و مبارکی. خخخ.
همین دیجه. زیاد نوشتم.
پس تا هفته دیگه خداحافظ همگی.