اوایل آذر 98
سلام.
خوبید دوستان؟
بابت لایک و نظرات همگی مرسی.
اصلا این روزا از من نپرسید که بدجور درگیرم.
امتحانات نیم ترم، خرید کتاب تست، سرماخوردگی وحشتناک، روحیه کم و بیش نامیزون و همه و همه.
آخه من چی بگم؟ بعضیا میگن تو که با استعدادی چرا می نالی؟
کسی از شرایط من که خبر نداره.
نمی خوام آه و ناله کنما. ولی بذارین مثلا یه نمونه از چیزایی که اعصابمو به هم می ریزه بگم براتون، بعد خودتون بگین حق دارم یا نه.
فکر کنین من تا سال نهم عربیم هیچ مشکلی نداشت. یعنی راستش عالی بود. برعکس بقیه بچه ها هم دوستش داشتم عربی رو.
ولی از سال دهم که کتاب بریل (خط مخصوص ما نابینایان) نداشتیم، دیگه من چه جوری می تونستم عربی رو خودم بخونم؟ ناچار مجبور می شدم به دیگران متوسل بشم.
امروزم سر یه چیز الکی و کشکی، سر یه سری قواعد گند عربی باعث شد امتحانمو زیاد خوب ندم.
ولی... به قول دوستم فدا سرت. تو امتحان ترم جبران می کنم انشاالله. شمارم ناراحت کردم. بی خیال بابا. ما که اولین بارمون نیست از این مشکلات داریم.
آه.
حالا از این روزام بگم.
از پنجشنبه شب واسه سهل انگاری خودم از سر چاییدم. بله. منم مثل بعضی از شما دوستان، سرما خوردممم. تا همین دیروز درگیر بیحالی و سوپ خوردن و آبلیمو عسل خوردن و... بودم.
یعنیا. شنبه اونقدررر حالم بد بود که نتونستم برم مدرسه و امتحان فارسی بدم.
یکشنبه هم امتحان دینی داشتیم. بد نبود خوب بود.
امروزم که گفتم عربی بود.
حالا فردا امتحان هویت اجتماعی داریم. یه چیزی مثل مطالعات اجتماعی شما نظام جدیدها و تعلیمات مدنی ما قدیمیاست.
برام دعا کنید که خوب بدمش. چون زیاد جالب نیست درسش. البته بلدمش و در حد لالیگا خوندم.
ولی خب استرسه دیگه. بعضی وقتا سر و کله اش پیدا میشه.
راستی جمعه ظهر مهمون خاله لیلا جانم بودیم و سنگ تموم گذاشته بود عشقم.
دستت درد نکنه عزیزه جان من، خاله ی مهربونم.
البته من اون موقع تازه روز اول سرماخوردگیم بود و حالم اصلا خوب نبود. ولی خوش گذشت.
همین دیگه.
امیدوارم حال دل هممون خوب و شاد شه.
راستییی...
واسه من دعا کنین که امتحانمو خوب بدم. فراموش نکنینا یه وقت. مرسی.