زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 13 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

وبلاگم 8 ساله شد

سلام دوستان. امروز سالروز هشت سالگی وبلاگمه. واقعا جای خوشحالی داره که این همه سال خدا کمک کرد که بتونم خاطراتم رو اینجا ثبت کنم. متشکرم نی نی وبلاگ که چنین فضای خوبی رو برای ثبت خاطرات برامون فراهم کردید. از فالوور های خوبم هم ممنونم که توی این هشت سال در کنارم بودن. امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید. ...
5 دی 1402

6 ماه از رفتنت گذشت خاله نسیمم

خاله نسیم نبودت داره داغونمون میکنه هنوز نتونستم هضم کنم که چه معصومانه رفتی هنوزم گاهی وقتا باورم نمیشه نیستی جای خالیت خیلی حس میشه کنارمون همش صداتو به یاد میارم حرفات خنده هات همش جلوی چشممه خیلی دلتنگتم خاله قشنگم خیلی زیاد کاش بودی کاش تنهامون نمیذاشتی تحمل کردنی نیست این درد کاش نمیرفتی از پیشمون ای کاش پی نوشت: خاله نسیمم مثل یه فرشته بود، پاک و معصوم. توی مهربونی لنگه نداشت. خیلی جوون بود و زود پر کشید. لطفا برای شادی روحش دعا کنید.
5 آذر 1402

میتراود مهتاب

می تراود مهتاب، می درخشد شبتاب. نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک، غم این خفته ی چند، خواب در چشم ترم می شکند. نگران با من استاده سحر، صبح می خواهد از من، کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر، در جگر لیکن خاری، از ره این سفرم می شکند. نازک آرای تن ساق گلی، که به جانش کِشتم، و به جان دادمش آب، ای دریغا ! به برم می شکند. دست ها می سایم، تا دری بگشایم. بر عبث می پایم، که به درکس آید، در و دیوار بهم ریخته شان، برسرم می شکند. می تراود مهتاب می درخشد شبتاب. مانده پای آبله از راه دراز، بر دَمِ دهکده مردی تنها، کوله بارش بردوش، دست او بر در، می گوید با خود: غم این خفته ی چند، خواب در چشم ترم می شکند.#نیم...
14 آبان 1402

خبر قبولی در کارشناسی ارشد

سلامی بعد از مدت های طولانی به دوستای قدیمی و جدیدمون. حالتون چطوره؟ من که عالی ام. راستش این مدت اتفاقات خوب و خوشحال کننده ای نیفتاد. برای همین از نوشتن فاصله گرفته بودم و نمیخواستم پست بذارم. اما الان یه خبر توپ دارم که مطمئنم شما رو هم مثل من شاد میکنه. من در سن 21 سالگی، یعنی یک سال زودتر از زمان مقرر لیسانسم رو گرفتم. در واقع کارشناسی رو توی شش ترم خوندم (برای اونایی که هنوز وارد دانشگاه نشدن میگم که همه لیسانس رو چهار ساله و توی هشت ترم میخونن) ولی من به کمک خدا و تشویق ها و حمایت پدر و مخصوصا مادرم موفق شدم یک سال زودتر تمومش کنم. پارسال بهمن ماه کنکور ارشد دادم و به لطف خدا همین رشته خودم یعنی ادبیات انگلیسی قبو...
5 مهر 1402

خاله نسیمم پر کشید

کاش دوم خرداد هرگز تو تاریخ وجود نداشت. کاش اون روز گوشام اصلا نمیشنید. کاش اون عصر لعنتی رو هرگز نمیدیدم. عزیزم خیلی زود از پیشمون رفتی. خاله گلم واقعا زود بود. زود بود که ترکمون کنی. تو واسه خاک حیف بودی. هنوزم رفتنت باورم نمیشه. بعد از یک ماه نمیتونم هضم کنم نبودتو. جای خالیت با هیچ چیز تو این دنیا پر نمیشه. حیف! حیف از جوونیت! گل پرپر شده ی ما. تو واقعا مثل یه گل بودی. میگن خدا هر کی رو بیشتر دوست داشته باشه گلچین میکنه و زود میبرتش پیش خودش. توام خیلی خوب بودی. معصوم بودی. خانوم بودی. درد دوریت داره عذابم میده خاله نسیم. هر لحظه به یادتم. مهرت هیچوقت از دلمون نمیره. تو مثل خاله ی واقعی من بودی. وقتی تنهامون گذاشتی نابود شدیم. ج...
2 خرداد 1402

بازگشت پس از یک سال

سلام دوستان. حالتون چطوره؟ نمیدونم چند نفرتون هنوز منو یادشه. اخه من یک سالی میشه که پستی ننوشتم. اما دورادور به نی نی وبلاگ سر میزدم. فکر میکنم چند نفر از دوستان جدید اومدن. به هر حال من معرف حضورتون، زهرا هستم. راستش تو این یک سال اتفاقات زیادی افتاد، هم خوب هم بد. اگه بخوام تعریف کنم به درازای یه کتاب میشه. اما الان به طور مختصر یه چیزایی رو تعریف میکنم. اول اینکه دیگه کمتر از 2 ماه مونده به تولد 21 سالگیم. راستش نمیدونم از این اتفاق چه حس دارم. از یه طرف بزرگ شدنه و به آینده نزدیک و نزدیک تر شدن. از یه طرفم از اون شور و حال نوجوونی تقریبا فاصله گرفتم. این روزا بیشتر درس میخونم و منطقی تر از قبل شدم. خلاصه که بلههه. کلی ...
6 ارديبهشت 1402