زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

آخرین پست شهریور 1398: (یه پست متفاوت، هم شاد هم غمگین

دوستای فروردینی، رئیس خونه: بیاین دوستای اردیبهشتی، دلسوز خونواده: بیاین دوستای خردادی، بمب انرژی خونه: بیاین دوستای تیر ماهی، گل و مهربون و خانوم و با احساس: بیاین دوستای مردادی، سلطان خونه: بیاین دوستای شهریوری پر عطوفت: بیاین دوستای مهر ماهی اهل عدل و انصاف: بیاین دوستای آبانی مغرور اما خوش قلب: بیاین دوستای آذر ماهی شوخ و خندون: بیاین دوستای دی ماهی جدی اما با محبت: بیاین دوستای بهمن ماهی شیطون: بیاین دوستای اسفندی پر احساس: بیاین بیاین که می خوام یه کم صحبت کنم اینجا. برای شما ها. شما هایی که 2 ماه دوستای خیلی خوب من بودین. و 2 ماه با لایک ها و نظرات خوبتون شادم کردین. شاید من به خاطر محدودیت ها...
31 شهريور 1398

ناراحتی

بچه ها حالم خیلی بده. دارم دیوانه میشم. یه مشکل خیلی جدی و سخت برای یکی از آشنا های نزدیکم پیش اومده. اونقدریه که از استرس قلبم تیر می کشه و سوزش معده گرفتم. باور کنید الان که دارم می نویسم اشکام می ریزن. تو رو خدا دعا کنید. شدیداً التماس دعا دارم.  خواهشاً با دلای پاکتون دعا کنید طوری نشده باشه. دم مدرسه ها اعصابم خرد شده. دیگه اگه اینجا هم نمی گفتم از غصه می ترکیدم. واقعاً دلگرمی لازمم.
29 شهريور 1398

تولد هستی و امیر علی

سلام دوستای خوبم. امروز تولد 13 سالگی دختر عمه ی منه. من دیروز به بابا و مامان گفتم تولدشه و تصمیم گرفتیم براش یه کیک درست کنیم و سورپرایزش کنیم. بابای مهربونم براش تدارک یه کیک خوشگل رو دید. حالا عصر که تزئینش کردیم عکسشو میذارم. هستی جون تولدت مبارک. انشاالله یه روز خوشبختیتو ببینیم. چهار روز دیگه هم یعنی 27 شهریور تولد پسر داییم امیر علی هستش. پیشاپیش تولدشو به اونم تبریک میگم.
23 شهريور 1398

شام غریبان 1398

عجب لحظات غریبیست این شام غریبان. نمی دونید چقدر دلم گرفته. دلم هوای غصه داره. هوای گریه. انگار به همه جا گرد غم پاشیدن. دیروز که رفته بودیم بیرون، مامان می گفت انگار تو شهر خاک مرده پاشیدن. اینقدر که هوا بوی ماتم گرفته و شهر غمگینه. آره. دل خیابونا هم الان غم داره. غم بی بی زینب. غم حضرت رقیه ی کوچولو که از غم پدر دق کرد. می دونین، دل منم غم داره. یه غم بزرگ. یه غم سنگین. خدایا بغض دارم. می خواهم مثل آسمان ببارم. ولی می دانم که حتی اگر مانند باران هم بشوم، نمی توانم داغی که یزیدی ها به دل اهل بیت و عاشقان آن ها گذاشته اند را کم کنم. خدایا در این وقت عزیز به همه صبر بده و حاجت روایشان کن. آمین. شام غری...
19 شهريور 1398

عاشورا و تاسوعا 1398

هر شب می خونم باشور و نوا، کربلا می خوام ابوالفضل ذکر سجود نمازم شده :کربلا می خوام ابوالفضل جدایی هم حدی داره آقام، کربلا می خوام ابوالفضل ابوالفضل کربلاییم کن .ابوالفضل نینواییم کن نفس نفسم ذکر کربلاست ،کربلا می خوام ابوالفضل عشق من فقط گنبد طلاست ،کربلا می خوام ابوالفضل قسمتم بکن تا بیام حرم، کربلا می خوام ابوالفضل جون و زندگیم نذر روضه هات ،کربلا می خوام ابوالفضل ابوالفضل کربلاییم کن .ابوالفضل کربلاییم کن ابوالفضل نینواییم کن .ابوالفضل نینواییم کن ***** تاسوعا و عاشورای حسینی بر تمامی مسلمانان جهان تسلیت باد.
18 شهريور 1398

در وصف حضرت علی اصغر (ع)

هنگامى که همه یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، نداى غریبانه امام بلند شد : « آیا حمایت کننده اى هست تا از حرم رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم حمایت کند؟ آیا فریادرسى است که براى امید ثواب ما را یارى کند؟ ». وقتى که این ندا به گوش بانوان حرم رسید، صداى گریه و شیون آنها بلند شد، امام کنار خیمه آمد و به زینب علیهاالسلام فرمود : فرزند کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم، کودک را گرفت، همین که خواست ببوسد حرمله تیرى به سوى گلوى نازک او رها کرد، آن تیر به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح کرد . امام حسین علیه الس...
16 شهريور 1398