زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

آغاز محرم 1400

مه شب تاب دیگه بابا بی تو تنهاست خیمه ها سقا نداره عمو عباس مشک بی آب، چشم بی تاب کو علمدار ؟ یار ارباب ماه شه کربلا اومد دوباره دل بی قرار من آروم نداره بشنوم روضه ی عباس حسین رو دوتا چشمام مثل بارونا بباره عموی ابرو کمونم، قمر توو آسمونم بگو دستات کو؟ چشم زیبات کو؟ آب نمیخوام بیا آروم جونم بی تو دلخوشی ندارم عمو جونم مشک بی آب، چشم بی تاب کو علمدار؟ یار ارباب مه شب تاب دیگه بابا بی تو تنهاست خیمه ها سقا نداره عمو عباس مشک بی آب، چشم بی تاب کو علم...
19 مرداد 1400

شعر

چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد چترها را بايد بست زير باران بايد رفت فکر را خاطره را زير باران بايد برد‌ با همه مردم شهر زير باران بايد رفت دوست را زير باران بايد ديد‌ عشق را زير باران بايد جست هر کجا هستم٬باشم‌ آسمان مال من است پنجره، فکر، هوا، عشق‌ زمين مال من است چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد چترها را بايد بست زير باران بايد رفت سهراب سپهری پ.ن: دوستان اگر خواستید نظرتون رو در باره این شعر بگید. من که خیلی ازش خوشم اومد.  ...
15 مرداد 1400

عید و تولد های کرونایی

سلام خوبین؟ امروز عید غدیره. یکی از اعیاد بزرگ ما مسلمون ها. عیدتون مبارک. ولی من اصلا حال خوشی ندارم. حالا به این باور رسیدم که کائنات واقعا تاثیر زیادی تو زندگیامون داره. آخر تیر که شد، خیلی ناراحت شدم و گفتم چرا تیر داره تموم میشه و مرداد میاد و مرداد گرم ترین ماه ساله و حوصلشو ندارم و... از این حرفای بی معنی. دقیقاً همین شد که کائنات اثر بدش رو روی ما گذاشت. هفته آخر تیر که خودم و مامانم مریض بودیم. البته من زودتر از همه مریض شدم و زودترم خوب شدم. ولی مامانم چون حالش خوب نبود رفت تست کرونا داد. اون روز تا جواب تستش بیاد نمیدونین چی به من گذشت. ول...
7 مرداد 1400

عید قربان ۱۴۰۰🥳

سلام سلام. چطورین دوستان؟ بعد از تقریبا دو هفته دوباره اومدم با خبرای این چند وقت.  خب به ترتیب میریم جلو.  24 تیرماه بالاخره بعد از 19 روز بعد تولدم با خانواده بابامم جشن گرفتیم.  عکس کیکشو گذاشتم.  وای نگم براتون! این روزا شدیدا به ضرب المثل هر چه کنی به خود کنی اعتقاد پیدا کردم.  جریانش اینه که جمعه برای چند ساعت زیر کولر نشسته بودم. روز بعدش که دیدم حالم خوبه خیلی خوش خیال گفتم عه، چه خوب که مریض نشدم!  آقا همین شد.  دقیقا از یکشنبه تا الان مریضم. باد کولر خورده به سرم و سرما خوردم. یعنیااا. خودم خودمو چشم کردم بددد.  البته من فکر میکردم تابستون که هو...
30 تير 1400

دانه های قهوه

زن جوانی پیش مادر خود می‌رود و از مشکلات زندگی خود برای او می‌گوید و اینکه او از تلاش و جنگ مداوم برای حل مشکلاتش خسته شده است. مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد. سپس توی اولی هویج ریخت در دومی تخم مرغ و در سومی دانه های قهوه. بعد از بیست دقیقه که آب کاملاً جوشیده بود گازها را خاموش کرد و اول هویج را در ظرفی گذاشت، سپس تخم مرغ‌ها را هم در ظرفی گذاشت و قهوه را هم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت. سپس از دخترش پرسید که چه می‌بینی؟ او پاسخ داد : هویج، تخم مرغ، قهوه. مادر از او خواست که هویج‌ها را لمس کند و بگوید که چگونه‌اند؟ او این کار را کرد و گفت نرمند....
24 تير 1400

HBD 19 سالگی😃

تولدم شد و یک سال دیگه هم گذشت … اولش همه شبیه هم هستیم،کوچولو و کچل ! حتی صداهامون هم شبیه به هم دیگه ست . با اولین گریه بازی شروع می شه هی بزرگ می شیم بزرگ و بزرگ تر اون قدر بزرگ که یادمون می ره یه روز کوچولو بودیم ! دیگه هیچ چیزی مون شبیه به هم نیست، حتی صداهامون . گاهی با هم می خندیم، گاهی به هم ! گاهی دوست می داریم و گاهی متنفر می شیم . یک سال دیگه گذشت یک سال دیگه گذشت و باید صفحهٔ سفید دیگه ای که پیش روم گذاشتن و پر کنم . ...
5 تير 1400

آخرین پست 18 سالگیم

سلاااام.  خوبییین؟ من پر انرژی اومدم با کلی تعریف از این چند وقت. البته سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم که کسی حوصلش سر نره. ولی خواهشا کامنت ها مثل پست قبلی نباشه دیجه. مرسییی.  خب از 24 خرداد تعریف میکنم که اولین روز امتحانام بود.  اون روز امتحان خواندن و درک مفاهیم داشتیم که ساعت 9 صبح بود. دیشبش زیاد زود نخوابیده بودم. برای همین ساعت گذاشتم و صبح با کلی استرس بیدار شدم که وای الان امتحانم شروع میشه. امااا... پا شدم رفتم توی سایت و شرکت در آزمون رو زدم. اما هر چی صبر کردم دیدم هیچی به هیچی. آخه استادمون اصلا هیچ سوالی نداده بود بهمون. عجیبا غریبا. خلاصه که هیچی دیگه. استادمون گفت از سایت بیاین بی...
3 تير 1400

شعر

پای ارادتم بر ریگ، دست عبادتم بر سنگ قلب من نیاز کوبان، آسیمه این چنین دلتنگ در زیر نم نم باران، در این طلوع زرین فام با پای شوق می آیم، بر این حریم زرین بام چشم امید من پویا، بس قطره قطره دیدن را لب های تشنه ام پرسان، بس جرعه جرعه گفتن را در می گشایدم یک زن، رو می گشایدم یک مرد دستم به کوبه ماسیده، پایم مردد و دلسرد اما شکوفه صحبت، بر باغ لحظه می روید گل واژه های یک رنگی، راه ترانه می پوید اکنون من و تو ما هستیم، هرگز نبوده دیروزم بیگانگی چه بیگانه است، با این صفای امروزم شیرابه های فهمیدن، نوشین شراب یک رنگی با دست مهر می شویند، گرد و غبار دلتنگی امشب خیال من در ابر، پای امید من بر موج مرغان خنده می خوانند، وقت رسی...
29 خرداد 1400